۳۳۵ بار خوانده شده
بخش ۱۶۳ - حکایت آن مجاهد کی از همیان سیم هر روز یک درم در خندق انداختی به تفاریق از بهر ستیزهٔ حرص و آرزوی نفس و وسوسهٔ نفس کی چون میاندازی به خندق باری به یکبار بینداز تا خلاص یابم کی الیاس احدی الراحتین او گفته کی این راحت نیز ندهم
آن یکی بودَش به کَفْ در چِلْ دِرَم
هر شب اَفْکَندی یکی در آبِ یَم
تا که گردد سَخت بر نَفْسِ مَجاز
در تَانّی دَردِ جانْ کَندن دِراز
با مُسلمانان به کَرّْ او پیش رَفت
وَقتِ فَرْ او وا نَگَشت از خَصمْ تَفْت
زَخْمِ دیگر خورْد آن را هم بِبَست
بیست کَرَّت رُمْح و تیر از وِیْ شِکَست
بعد ازان قُوَّت نَمانْد اُفتاد پیش
مَقْعَدِ صِدقْ او زِ صِدقِ عشقِ خویش
صِدْقْ جان دادن بُوَد هین سابِقوا
از نُبی بَرخوان رِجالٌ صَدَقوا
این همه مُردنْ نه مرگِ صورت است
این بَدَن مَر روح را چون آلَت است
ای بَسا خامی که ظاهِرْ خونْش ریخت
لیکْ نَفْسِ زنده آن جانِب گُریخت
آلَتَش بِشْکَست و رَهْزَن زنده مانْد
نَفْس زندهست اَرْچه مَرکَبْ خون فَشانْد
اسبْ کُشت و راهِ او رَفته نَشُد
جُز که خام و زشت و آشفته نَشُد
گَر به هر خونْ ریزییی گشتی شهید
کافِری کُشته بُدی هم بوسَعید
ای بَسا نَفْسِ شهیدِ مُعْتَمَد
مُرده در دنیا چو زنده میرَوَد
روح رَهزَن مُرد و تَنْ که تیغِ اوست
هست باقی در کَفِ آن غَزْوجوست
تیغْ آن تیغ است مَرد آن مَرد نیست
لیکْ این صورتْ تورا حیران کُنیست
نَفْسْ چون مُبْدَل شود این تیغِ تَنْ
باشد اَنْدَر دستِ صُنْعِ ذوالْمِنَن
آن یکی مَردیست قوتَش جُمله دَرد
این دِگَر مَردی میانْتی هَمچو گَرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
هر شب اَفْکَندی یکی در آبِ یَم
تا که گردد سَخت بر نَفْسِ مَجاز
در تَانّی دَردِ جانْ کَندن دِراز
با مُسلمانان به کَرّْ او پیش رَفت
وَقتِ فَرْ او وا نَگَشت از خَصمْ تَفْت
زَخْمِ دیگر خورْد آن را هم بِبَست
بیست کَرَّت رُمْح و تیر از وِیْ شِکَست
بعد ازان قُوَّت نَمانْد اُفتاد پیش
مَقْعَدِ صِدقْ او زِ صِدقِ عشقِ خویش
صِدْقْ جان دادن بُوَد هین سابِقوا
از نُبی بَرخوان رِجالٌ صَدَقوا
این همه مُردنْ نه مرگِ صورت است
این بَدَن مَر روح را چون آلَت است
ای بَسا خامی که ظاهِرْ خونْش ریخت
لیکْ نَفْسِ زنده آن جانِب گُریخت
آلَتَش بِشْکَست و رَهْزَن زنده مانْد
نَفْس زندهست اَرْچه مَرکَبْ خون فَشانْد
اسبْ کُشت و راهِ او رَفته نَشُد
جُز که خام و زشت و آشفته نَشُد
گَر به هر خونْ ریزییی گشتی شهید
کافِری کُشته بُدی هم بوسَعید
ای بَسا نَفْسِ شهیدِ مُعْتَمَد
مُرده در دنیا چو زنده میرَوَد
روح رَهزَن مُرد و تَنْ که تیغِ اوست
هست باقی در کَفِ آن غَزْوجوست
تیغْ آن تیغ است مَرد آن مَرد نیست
لیکْ این صورتْ تورا حیران کُنیست
نَفْسْ چون مُبْدَل شود این تیغِ تَنْ
باشد اَنْدَر دستِ صُنْعِ ذوالْمِنَن
آن یکی مَردیست قوتَش جُمله دَرد
این دِگَر مَردی میانْتی هَمچو گَرد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۶۲ - حکایت عیاضی رحمهالله کی هفتاد غزو کرده بود سینه برهنه بر امید شهید شدن چون از آن نومید شد از جهاد اصغر رو به جهاد اکبر آورد و خلوت گزید ناگهان طبل غازیان شنید نفس از اندرون زنجیر میدرانید سوی غزا و متهم داشتن او نفس خود را درین رغبت
گوهر بعدی:بخش ۱۶۴ - صفت کردن مرد غماز و نمودن صورت کنیزک مصور در کاغذ و عاشق شدن خلیفهٔ مصر بر آن صورت و فرستادن خلیفه امیری را با سپاه گران بدر موصل و قتل و ویرانی بسیار کردن بهر این غرض
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.