هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از جهاد اکبر (جهاد با نفس) و جهاد اصغر (جهاد در میدان جنگ) سخن میگوید. شاعر از تلاشهای خود برای مبارزه با نفس اماره و ریاضتهای سخت برای رسیدن به تقوا و پاکی روحی میگوید. او همچنین از غزوهها و زخمهایی که در راه جهاد متحمل شده است، یاد میکند و تفاوت بین جهاد اکبر و اصغر را بیان میکند. در نهایت، شاعر از صوفیان و نقش آنها در جامعه و تفاوت بین صوفیان واقعی و صوفیان بدنام سخن میگوید.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند جهاد و مبارزه با نفس ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده و سنگین باشد. بنابراین، این متن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است.
بخش ۱۶۲ - حکایت عیاضی رحمهالله کی هفتاد غزو کرده بود سینه برهنه بر امید شهید شدن چون از آن نومید شد از جهاد اصغر رو به جهاد اکبر آورد و خلوت گزید ناگهان طبل غازیان شنید نفس از اندرون زنجیر میدرانید سوی غزا و متهم داشتن او نفس خود را درین رغبت
گفت عَبّاضی نَوَد بار آمدم
تَنْ بِرِهنه بوکْ زَخْمی آیَدَم
تَنْ برهنه میشُدم در پیشِ تیر
تا یکی تیری خورم من جایگیر
تیر خوردن بر گِلو یا مَقْتَلی
دَر نَیابَد جُز شهیدی مُقْبِلی
بر تَنَم یک جایگَهْ بیزَخْم نیست
این تَنَم از تیرْ چون پَرویز نیست
لیکْ بر مَقْتَل نَیامَد تیرها
کارِ بَخْت است این نه جَلْدیّ و دَها
چون شهیدی روزیِ جانَم نبود
رَفتَم اَنْدَر خَلوت و در چِلّه زود
در جِهادِ اکبر اَفْکَندم بَدَن
در رِیاضَت کردن و لاغَر شُدن
بانگِ طَبْلِ غازیان آمد به گوش
که خُرامیدَند جَیْشِ غَزوْکوش
نَفْس از باطنْ مرا آواز داد
که به گوشِ حِسّ شَنیدم بامْداد
خیز هنگامِ غَزا آمد بُرو
خویش را در غَزوْ کردن کُن گِرو
گفتم ای نَفْسِ خَبیثِ بیوفا
از کجا مَیْلِ غَزا تو از کجا؟
راست گوی ای نَفْس کین حیلَتگَریست
وَرْنه نَفْسِ شَهْوت از طاعت بَریست
گَر نگویی راستْ حَمله آرَمَت
در ریاضَت سَختتَر اَفْشارَمَت
نَفْس بانگ آوَرْد آن دَمْ از دَرون
با فَصاحَت بیدَهانْ اَندر فُسون
که مرا هر روز این جا میکُشی
جانِ منْ چون جانِ گَبْران میکَشی
هیچ کَس را نیست از حالَمْ خَبَر
که مرا تو میکُشی بیخواب و خَور
در غَزا بِجْهَم به یک زَخْم از بَدَن
خَلْق بینَد مَردی و ایثارِ من
گفتم ای نَفْسَک مُنافِق زیستی
هم مُنافق میمُری تو چیستی؟
در دو عالَم تو مُرایی بودهیی
در دو عالَمْ تو چُنین بیهودهیی
نَذْر کردم که زِ خَلْوَت هیچ من
سَر بُرون نارَم چو زندهست این بَدَن
زان که در خَلْوَت هر آن چه تَنْ کُند
نَزْ برایِ رویِ مَرد و زن کُند
جُنبِش و آرامش اَنْدَر خَلْوَتَش
جُز برایِ حَق نباشد نیَّتَش
این جِهادِ اَکْبر است آن اَصْغَر است
هر دو کارِ رُستَم است و حیدر است
کارِ آن کَس نیست کو را عقل و هوش
پَرَّد از تَنْ چون بِجُنبَد دُنبِ موش
آنچُنان کَس را بِبایَد چون زنان
دور بودن از مَصاف و از سِنان
صوفییی آن صوفییی این اینْت حَیف
آن زِ سوزن کُشته این را طُعْمه سَیْف
نَقشِ صوفی باشد او را نیست جان
صوفیان بَدنامْ هم زین صوفیان
بر دَر و دیوارِ جسمِ گِلْسِرِشت
حَقْ زِ غَیْرت نَقْشِ صد صوفی نِبِشت
تا زِ سِحْرْ آن نَقْشها جُنبان شود
تا عَصایِ موسَوی پنهان شود
نَقْشها را می خورَد صِدْقِ عَصا
چَشمِ فرعونیست پُر گَرد و حَصا
صوفیِ دیگر میانِ صَفِّ حَرْب
اَنْدَر آمد بیست بار از بَهرِ ضَرب
با مُسلمانان به کافِر وَقتِ کَر
وانَگَشت او با مُسلمانان به فَر
زَخْم خورْد و بَست زَخْمی را که خَورْد
بارِ دیگر حَمله آوَرْد و نَبَرد
تا نَمیرد تَنْ به یک زَخْم از گِزاف
تا خورَد او بیست زَخْم اَنْدَر مَصاف
حَیْفَش آمد که به زَخْمی جان دَهد
جانْ زِ دستِ صِدْقِ او آسان رَهَد
تَنْ بِرِهنه بوکْ زَخْمی آیَدَم
تَنْ برهنه میشُدم در پیشِ تیر
تا یکی تیری خورم من جایگیر
تیر خوردن بر گِلو یا مَقْتَلی
دَر نَیابَد جُز شهیدی مُقْبِلی
بر تَنَم یک جایگَهْ بیزَخْم نیست
این تَنَم از تیرْ چون پَرویز نیست
لیکْ بر مَقْتَل نَیامَد تیرها
کارِ بَخْت است این نه جَلْدیّ و دَها
چون شهیدی روزیِ جانَم نبود
رَفتَم اَنْدَر خَلوت و در چِلّه زود
در جِهادِ اکبر اَفْکَندم بَدَن
در رِیاضَت کردن و لاغَر شُدن
بانگِ طَبْلِ غازیان آمد به گوش
که خُرامیدَند جَیْشِ غَزوْکوش
نَفْس از باطنْ مرا آواز داد
که به گوشِ حِسّ شَنیدم بامْداد
خیز هنگامِ غَزا آمد بُرو
خویش را در غَزوْ کردن کُن گِرو
گفتم ای نَفْسِ خَبیثِ بیوفا
از کجا مَیْلِ غَزا تو از کجا؟
راست گوی ای نَفْس کین حیلَتگَریست
وَرْنه نَفْسِ شَهْوت از طاعت بَریست
گَر نگویی راستْ حَمله آرَمَت
در ریاضَت سَختتَر اَفْشارَمَت
نَفْس بانگ آوَرْد آن دَمْ از دَرون
با فَصاحَت بیدَهانْ اَندر فُسون
که مرا هر روز این جا میکُشی
جانِ منْ چون جانِ گَبْران میکَشی
هیچ کَس را نیست از حالَمْ خَبَر
که مرا تو میکُشی بیخواب و خَور
در غَزا بِجْهَم به یک زَخْم از بَدَن
خَلْق بینَد مَردی و ایثارِ من
گفتم ای نَفْسَک مُنافِق زیستی
هم مُنافق میمُری تو چیستی؟
در دو عالَم تو مُرایی بودهیی
در دو عالَمْ تو چُنین بیهودهیی
نَذْر کردم که زِ خَلْوَت هیچ من
سَر بُرون نارَم چو زندهست این بَدَن
زان که در خَلْوَت هر آن چه تَنْ کُند
نَزْ برایِ رویِ مَرد و زن کُند
جُنبِش و آرامش اَنْدَر خَلْوَتَش
جُز برایِ حَق نباشد نیَّتَش
این جِهادِ اَکْبر است آن اَصْغَر است
هر دو کارِ رُستَم است و حیدر است
کارِ آن کَس نیست کو را عقل و هوش
پَرَّد از تَنْ چون بِجُنبَد دُنبِ موش
آنچُنان کَس را بِبایَد چون زنان
دور بودن از مَصاف و از سِنان
صوفییی آن صوفییی این اینْت حَیف
آن زِ سوزن کُشته این را طُعْمه سَیْف
نَقشِ صوفی باشد او را نیست جان
صوفیان بَدنامْ هم زین صوفیان
بر دَر و دیوارِ جسمِ گِلْسِرِشت
حَقْ زِ غَیْرت نَقْشِ صد صوفی نِبِشت
تا زِ سِحْرْ آن نَقْشها جُنبان شود
تا عَصایِ موسَوی پنهان شود
نَقْشها را می خورَد صِدْقِ عَصا
چَشمِ فرعونیست پُر گَرد و حَصا
صوفیِ دیگر میانِ صَفِّ حَرْب
اَنْدَر آمد بیست بار از بَهرِ ضَرب
با مُسلمانان به کافِر وَقتِ کَر
وانَگَشت او با مُسلمانان به فَر
زَخْم خورْد و بَست زَخْمی را که خَورْد
بارِ دیگر حَمله آوَرْد و نَبَرد
تا نَمیرد تَنْ به یک زَخْم از گِزاف
تا خورَد او بیست زَخْم اَنْدَر مَصاف
حَیْفَش آمد که به زَخْمی جان دَهد
جانْ زِ دستِ صِدْقِ او آسان رَهَد
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۶۱ - نصیحت مبارزان او را کی با این دل و زهره کی تو داری کی از کلابیسه شدن چشم کافر اسیری دست بسته بیهوش شوی و دشنه از دست بیفتد زنهار زنهار ملازم مطبخ خانقاه باش و سوی پیکار مرو تا رسوا نشوی
گوهر بعدی:بخش ۱۶۳ - حکایت آن مجاهد کی از همیان سیم هر روز یک درم در خندق انداختی به تفاریق از بهر ستیزهٔ حرص و آرزوی نفس و وسوسهٔ نفس کی چون میاندازی به خندق باری به یکبار بینداز تا خلاص یابم کی الیاس احدی الراحتین او گفته کی این راحت نیز ندهم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.