۱۷۳ بار خوانده شده

بخش ۹۵ - بیدار کردن کنب کرن برادر خود را از خواب برای جنگ رام و بیدار شدن کنب کرن

کمر بشکست راون را ز اندوه
که چون آورد هنونت آنچنان کوه

به دل گفتا که وقت کنب کرن است
که این ساعت گران بر ما چو قرن است

کنم بیدار از خواب گرانش
که دشمن خسپد از تیغ و سنانش

گران خوابش، یقین خواب عدم نیست
ولی زو در درازی هیچ کم نیست

بود پیوسته با خوابش سر و کار
چو چشم عاشقان همواره بیدار

چنان چشمش ز بیداری رمیده
که جز در خواب بیداری ندید ه

به راون کنب کرن آ تشین تاب
برادر بود همچون مرگ با خواب

به خفتن داشت عشق آن مرگ پیکر
برادر را بود مهر برادر

چو بخت بد همیشه بود در خواب
ز غفلت همچو مرده سر به سر خواب

بسا کس نامزد شد بهر این کار
که گردد کنب کرن از خواب بیدار

که روزی مرگ آید خواب تا کی ؟
جهانی غرق شد، این آب تا کی؟

اگرچه خفته در خواب گران بود
دمش با نعرهٔ صد پاسبان بود

دمش را نفخ صور انگاشت صد بار
ز خواب مرگ می شد مرده بیدار

کسی کو تا در قصرش رسیدی
چو برگ باد از دم پریدی

فرستاده برون در بماندند
پریشان خاطر و اب ت ر بماندند

فکندند از عقب دیوار خانه
درون رفتند آخر زین بهانه

هزاران بوق و کوس طبل شاهی
به گوشش کوفتندی خود کماهی

از آن غوغا که گشتی گوشها ریش
چو از افسانه می شد خواب او بیش

گل آتش به بستر برفشاندند
هزاران پیل بر سینه دواندند

نمک در دیده اش سودند چندان
که چون دریا نمک را دیده شد کان

به بیداری نکرده دیده اش رو
نه غلطیده خود از پهلو به پهلو

ازان خواب گران دلگیر راون
به دیوان کرد این تقریر راون

جزین تدبیر دیگر نیست معلوم
که این آهن به آن آتش شود موم

بباید برد چندین حور منظر
معطر کسوت اندر مشک و عنبر

به خوبی بر همه با ماه خویشان
به مغزش چون در آید بوی ایشان

ازان نکهت ز خواب خوش بر آید
پی نظاره چشمان برگشاید

به شهر اندر زنی کو نازنین بود
اگر مستور در محفل گزین بود

بسان غنچه عطر اندود گشته
روان در خلوت موعود گشته

ز بس در جلوه هر سو پیکر ماه
به موج نور تنگ آمد گذرگاه

خرامیدند کبکان حصاری
به رنگ و بو چو گلهای بهاری

به بوی گلرخان عطرپیرای
از آن خواب گران برخاست از جای

مگر دور قمر آمد پدیدار
کزان خواب گران شد فتنه بیدار

چو آن دیوانه دیو از خواب برخاست
ستون آسمان از قامت آراست

صبوحی بهر او کردند موجود
طعام و باده بر آیین معهود

هزاران خم شراب ارغوانی
سب وی خود فزون تر ز آنچه دانی

برای نقل او کرده مهیا
طعامی توده توده کوه بالا

ز دریا بیش خورده بادهٔ خون
برو ن قل و کباب از کوه افزون

هم ازخون و هم از می گشت بد مست
به پیش تخت راون رفت بنشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۹۴ - آمدن هنونت به کوه شمالی و جنگ کردن او با دیوان و کشته شدن سیصد هزار دیوان از دست هنونت
گوهر بعدی:بخش ۹۶ - پند دادن کنب کرن راون را و اعراض شدن راون از او
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.