۲۱۹ بار خوانده شده

بخش ۶ - در بیان آنکه حق تعالی در نهاد هر کس خاصیتی نهاده است که بجز بجنس خود نیارامد و اگر بیارامد بنابر علتی باشد و آن خاصیت همچو موکلی است که شخص را بجنس خود میبرد که ان الله تعالی ملکا یسوق الجنس الی الجنس و در تقریر آنکه جنس جنس آفریدن را سبب آن بود که چیزها بضد ظاهر میشود که و بضدهاتتبین الاشیاء دیگر آنکه کمال صنعت آنست که بر بد و نیک قادر باشد زیرا که اگر بر نیک توانا باشد و نتواند بد ساختن قادر تمام نباشد پس نسبت بخدا نیک و بد یکسان‌اند از آنره که هر دو معرف کمال صنعت حق‌اند لیکن اگر از این نسبت قطع نظر کنی نیک و بد کی یکسان باشد. تقریری دیگر که بی این نسبت و تعلیل کشف شود که نیک و بد همه نیک است چون این تقریر را بصدق شنیده باشی و قبول کرده باشی ببرکت این حق تعالی بدانت نیز راه دهد

هست حق را فرشته ای بزمین
کو ب ر د جنس را بجنس یقین

دیو جان را بسوی دیو برد
میر و شه را سوی خدیو برد

زن صفت را برد ب سوی زنان
ن رصفت را بصف تیغ زنان

گر کند کس سؤال کز چه سبب
مختلف گشت صنع حضرت رب

جنس جنس آفرید مردم را
نیک و بد بیشمار در دو سرا

یک بود همچو دیو و یک چو ملک
یک بود از زمین و یک ز فلک

یک خورد خاک و یک بجوید پاک
یک فتدسست و یک رود چالاک

در جوابش بگوی ایزد خواست
که شود آشکار کژ از راست

تا که نیک و بد اندر این مأوا
گردد از همدگر قوی پیدا

چیزها چون بضد پیدا شد
بد ز افعال نیک رسوا شد

نیک بی بد کجا نمودی نیک
بی بدی خود کجا فزودی نیک

گر نبودی گدا و یا درویش
کی نمودی غنی گزیده و بیش

حکمت دیگر آنکه نقاشان
نقش شاهان کنند و فراشان

گونه گون صدهزار نقش کنند
صورت جبرئیل و عرش کنند

هم سوار و پیاده بنگارند
در جهان هیچ نقش نگذارند

از سلیمان و مور و دیو و پری
از وحوش و هوام و کبک دری

تا که هر یک کمال صنعت خویش
مینماید که کی کم است و که بیش

وانکه نتواند اینچنین کردن
صنعها را بنقش آوردن

باشد او ناقص اندر آن صنعت
بیش صناع نبودش قیمت

بد و نیک نقوش از آن زیباست
که ز هر دو کمال او پیداست

می ‌ کنند آگهت از آن نقاش
کاندر این پ یشه نیست کس همتاش

صانع با کمال آن باشد
که بد و نیک از او روان باشد

صنع حق کن از این مثال قیاس
تا برت یک شود حریر و پلاس

زان سبب خیر و شر بود یکسان
که خدا را همی کنند ب یان

بر همه صنعها توان اوست
خالق نقش زشت و زیبا اوست

نیک و بد چون معرف ‌ اند او را
که ندارد بصنع خود همتا

پس از این روی هر دو یک ذاتند
هر دو روی ورا چو مرآت اند

لیک اگر تو بنقششان نگری
نیک و بد را چگونه یک شمری

بسوی خوبرو کنی رغبت
بود از زشت رو ترا نفرت

چون کنی از خدای قطع نظر
پیش تو ز هر کی بود چو شکر

رنج و راحت کجا بود یکسان
زین رسد نور و زان رسد نیران

آن کند پر غم این کند شادان
آن برد در جحیم واین بجنان

هل یکون البصیر و الاعمی
واحداً عند من اتاه ح جی

هل یکون العلیم و الجاهل
واحدا عند عاقل کامل

یطلب القرب عالم وافی
یطلب البعد جاهل جافی

جنة الوصل مسکن الاخیار
سقر البحر محبس الاشرار

مشرب الشیخ فی عیون النور
م س کن المنکرین فی الدیجور

شرح این را اگر کنم صد سال
نشود بر تو روشن این احوال

بحر از لوله کی شود پیدا
می نگنجد بزورقی دریا

حرف و صوت و زبان چو لوله بود
کی از آن بحر عشق دیده شود



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵ - در بیان آنکه حق تعالی خلق را از ظلمت آفرید و مراد از ظلمت آب و گل است که حیوانیست و بخواب وخور میزید نور خود را بر آن ظلمت نثار کرد که ان اللّه تعالی خلق الخلق فی ظلمة ثم رش علیهم من نوره و در تقریر آنکه حق تعالی چون آدمی را آفرید قابلیت آنش دادکه او را بشناسد پس از هر صفت بی پایان خود اندک اندک در او تعبیه کرد تا از این اندک آن بسیار و بینهایت را تواند فهم کردن چنانکه از مشتی گندم انباری را و از کوزۀ آب جوئی را اندکی بینائی داد شود که همه بینائی چه چیز است و همچنین شنوائی و دانائی و قدرت الی ما نهایه همچون عطاری که از انبارهای بسیار اندک در طبله‌ها کند و بدکان آورد همچون حنا و عود و شکر و غیر آن تا آن طبله‌ها انموذج انبارها باشد از این روی میفرماید که و مااوتیتم من العلم الا قلیلا
گوهر بعدی:بخش ۷ - در بیان آنکه معانی چنانکه هست حق آنست که در زبان و عبارت نگنجد زیرا که سخن را سه مرتبه است یکی نثر و یکی نظم و یکی اندیشه که در اندرون روی مینماید آنچه در اندرون است عرصه‌اش عظیم با گشاد و واسع و بسیط است و چون در عبارت نثر میآید تنگ میگردد و چون در نظم میآید هم تنگ‌تر میشود و بالای این هر سه مرتبه عالم غیب است که فیض از آنجا در سینه میآید سعت و بسط آن بیحد و بی پایان است
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.