هوش مصنوعی:
متن بالا بیانگر سخنان یک شیخ دانا و مهربان است که خود را نیکخواه و مهربان با همه میداند و اعمال خود را سزاوار میخواند. او هشدار میدهد که اگر بر قومی نفرین کند، مال و دینشان را از دست خواهند داد. شیخ به عنوان سر و رهبر معنوی توصیف شده و تأکید میکند که بدون سر، بدن بیفایده است. همچنین، او به زندگی اهل دل اشاره میکند که حیاتشان جاودانه است و مرگ برای آنها مانند انتقال به خانهای بهتر است. در ادامه، متن به عواقب دوری از شیخ و هدایت او میپردازد و نشان میدهد که چگونه مردم به دلیل دوری از او دچار مشکلات و رنجهای روحی شدند. در نهایت، آنها تصمیم میگیرند به نزد شیخ بازگردند و توبه کنند.
رده سنی:
15+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که درک آن برای کودکان دشوار است. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً در نوجوانان و بزرگسالان یافت میشود.
بخش ۵۱ - باز رجوع کردن بقصۀ شیخ صلاح الدین عظم اللّه ذکره و شنیدن او عداوت منکران را و فرمودن که ایشان ابلهند و جاهل، من در خیر ایشان میکوشم و در حق ایشان سعادت ابدی میخواهم، بایستی که جان فدا کردن، بشکرانۀ آن خود عوض عداوت مینمایند
گفت من نیکخواه ایشانم
مهربان با همه چو خویشانم
این سزای من است و کردارم
عوض گل خلند چون خارم
وای بر قوم اگر کنم نفرین
همه را مال و سررود هم دین
راستین شیخ همچو سر باشد
غیر او قالب بشر باشد
زنده بیسر کسی کجا ماند
پای بی سر ره از کجا داند
دست و پائی که شد جدا از تن
گرچه جنبد ولی ندارد فن
جنبش از وی رود شود ساکن
عضو مرده یقین بود ساکن
خلق بیدین بدان جدازسراند
نقششان چون بشر ولیک خراند
زندگیشان دراز خود نکشد
ملک الموت جمله را بکشد
سر بریده اگر شود جنبان
تو در آن حال ساکنش میدان
زانکه هر جنبشی که بیمدد است
زود ساکن شود چو بیصدد است
وقت جنبش ورا تو ساکن بین
هرچه مقدور گشت کائن بین
اهل دل را حیاتشان باقیست
جانشان هم شراب و هم ساقیست
مرگ ایشان چو نقل از خانه است
رفتن از جان بسوی جانانه است
صدر جنت شده است جای همه
حق در آن گشته کدخدای همه
مدتی بود خانه شان دنیا
مرگشان باز برد در عقبی
اینچنین مرگ را مگوی تو مرگ
بلکه گو بینوا رسید ببرگ
خشمگین شد از آن گروه لئیم
گشت واقف ز راز شیخ علیم
هر دو با هم ز قوم گردیدند
صحبت جمله را چو گ ردیدند
ره ندادند دیگر ایشان را
آن لئیمان کور بیجان را
مدتی چون بر این حدیث گذشت
جمله را خشک گشت روضه و کشت
مدد از حق بدو بریده شد آن
لاجرم بر نرست در بستان
همه گشتند سرد از آن گرمی
رویشان سخت شد ز بیشرمی
معرفتشان نماند و بسته شدند
همگان دلفکار و خسته شدند
روزشان گشت همچو شب تاریک
گردن جمله شد ز غم باریک
روزها شیخ را نمیدیدند
همه شب خواب بد همیدیدند
آخر کار جمله دانستند
همچو ماتم زده بهم شستند
هر یکی دست خود همیخائید
از دلش غصه ها همیزائید
گفته با هم اگر چنین ماند
چه شود حال ما خدا داند
پیش از آنکه رویم جمله ز دست
چاره سازیم تا رهیم ز شست
سوی ایشان رویم توبه کنان
وصل جوئیم تا رود هجران
همه جمع آمدند بر در او
مینهادند بر زمین سرو رو
مهربان با همه چو خویشانم
این سزای من است و کردارم
عوض گل خلند چون خارم
وای بر قوم اگر کنم نفرین
همه را مال و سررود هم دین
راستین شیخ همچو سر باشد
غیر او قالب بشر باشد
زنده بیسر کسی کجا ماند
پای بی سر ره از کجا داند
دست و پائی که شد جدا از تن
گرچه جنبد ولی ندارد فن
جنبش از وی رود شود ساکن
عضو مرده یقین بود ساکن
خلق بیدین بدان جدازسراند
نقششان چون بشر ولیک خراند
زندگیشان دراز خود نکشد
ملک الموت جمله را بکشد
سر بریده اگر شود جنبان
تو در آن حال ساکنش میدان
زانکه هر جنبشی که بیمدد است
زود ساکن شود چو بیصدد است
وقت جنبش ورا تو ساکن بین
هرچه مقدور گشت کائن بین
اهل دل را حیاتشان باقیست
جانشان هم شراب و هم ساقیست
مرگ ایشان چو نقل از خانه است
رفتن از جان بسوی جانانه است
صدر جنت شده است جای همه
حق در آن گشته کدخدای همه
مدتی بود خانه شان دنیا
مرگشان باز برد در عقبی
اینچنین مرگ را مگوی تو مرگ
بلکه گو بینوا رسید ببرگ
خشمگین شد از آن گروه لئیم
گشت واقف ز راز شیخ علیم
هر دو با هم ز قوم گردیدند
صحبت جمله را چو گ ردیدند
ره ندادند دیگر ایشان را
آن لئیمان کور بیجان را
مدتی چون بر این حدیث گذشت
جمله را خشک گشت روضه و کشت
مدد از حق بدو بریده شد آن
لاجرم بر نرست در بستان
همه گشتند سرد از آن گرمی
رویشان سخت شد ز بیشرمی
معرفتشان نماند و بسته شدند
همگان دلفکار و خسته شدند
روزشان گشت همچو شب تاریک
گردن جمله شد ز غم باریک
روزها شیخ را نمیدیدند
همه شب خواب بد همیدیدند
آخر کار جمله دانستند
همچو ماتم زده بهم شستند
هر یکی دست خود همیخائید
از دلش غصه ها همیزائید
گفته با هم اگر چنین ماند
چه شود حال ما خدا داند
پیش از آنکه رویم جمله ز دست
چاره سازیم تا رهیم ز شست
سوی ایشان رویم توبه کنان
وصل جوئیم تا رود هجران
همه جمع آمدند بر در او
مینهادند بر زمین سرو رو
تعداد ابیات: ۳۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۵۰ - در بیان آنکه اگر سرمعنی را چنانکه هست ولی خدابیان کند و بنماید آسمان و زمین نماند زیرا که جماداند حکم برف و یخ را دارند سر ولی که آفتاب قیامت است چون ظاهر گردد جمادات بگدازند و آب شوند و محو گردند همچون چراغی که در خانۀ تاریک درآید ظلمت خانه را چون لقمهای بخورد و نیست گرداند و محو کند
گوهر بعدی:بخش ۵۲ - در بیان آنکه چون مولانا و شیخ صلاح الدین قدسنا اللّه بسرهما العزیز از مریدان منکر روی گردانیدند و ایشان زیان های آن را در خود مشاهده کردند و دیدند که کلی محروم خواهند شدن بردر ایشان بفغان آمدند و توبه و استغفار پیش آوردند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.