۲۳۷ بار خوانده شده

بخش ۶۲ - در بیان آنکه چون ولد از قیل و قال عقلی و نقلی بگذشت جان او چون دریا بجوش آمد و امواج سخن از دل او جوشیدن گرفت

لب ببستم ز گفتگوی تمام
پشت کردم بسوی فضل و کلام

پیش آن بحر علم گوش شدم
پس چو دریا از او بجوش شدم

چونکه گشتم مقیم در خمشی
از درون رو نمود بحر خوشی

در وصلش درون آن دریا
گشت رخشان چو آفتاب سما

چه بود تاب آفتاب سما
که بود شبه آن فروغ و ضیا

پیش آن نور این بود ناری
فرق میکن اگر نه اغیاری

آنهمه نور و این سراسر نار
آن چو گلزار و این سراسر خار

آن بود جان و این بود قالب
آن بود روز و این بود چون شب

آن چو دریا و این چو یک قطره
آن چو خورشید و این چو یک ذره

بحر جان آسمان و آن در خور
ت افته بی حجاب زیر و زبر

نور او پر شده در آن دریا
مثل آفتاب در صحرا

سر هارا نموده بس روشن
خار هر روح گشته زو گلشن

باغها اندر او برون ز شمار
میوه هاشان عزیز و با مقدار

هر سوئی حوریان فزون از ریگ
آشها پخته دائما بی دیگ

قصر های بلند هر طرفی
هر خسی یافته در او شرفی

چار جویش روانه همچون تیر
از می و آب و انگبین و ز شیر

مطربانش بصد هزار الحان
درسرود و رباب و چنگ زنان

شاخ و برگ ثمارشان زنده
همچو گل هر نبات در خنده

شاخ با میوه در سلام و کلام
سرو بابید در رکوع و قیام

زنده زانند آن حبوب و کروم
که بری اند از خصوص و عموم

همه ز اعمال نیک هست شدند
خشت هر قصر را ز ذکر زدند

ذکر و ورد و نماز زندگی است
صدق و سوز و نیاز زندگی است

زانکه از زندگی است بنیادش
عمل زنده کرد آبادش

بس بود زنده هم تر و خشگش
نطق زاید ز عود و از مشگش

بخلاف عمارت دنیا
که جماد است اصل آن ز بنا

سنگ و خشتش جماد و بیجان ‌ اند
نیک و بد را از آن نمیدانند

لاجرم این جهان بود مرده
هر که ماند این طرف شد افسرده

صورت از بهر ماندن نامد
دل بصورت چگونه آرامد

خیمۀ چرخ را اگر چه زدند
بی ستون بر هوا عظیم بلند

چونکه نقش است صورت آخر کار
نیست گردد نماندش آثار

گذر از نقش و جوی معنی را
اصل گهر و گذار دعوی را

عمل تو بهشت تست بدان
از جنان تو رسته است جنان

از صفا و وفا و صدق دلت
رود اندر بهشت آب و گلت

آب و گل از عمل شود صافی
همچو نادان ز عاقلی کافی

آب و گل را کنند صاف چو دل
نی منی شد نگار خوب چگل

نی که شد دانه زیر خاک درخت
میوه و برگ داد و شد پر رخت

هیچ ماند درخت با دانه
یا که نطفه بمرد مردانه

دانه کی داشت شاخ و برگ و نوا
شد هزار ار چه بود یک تنها

صد هزاران چنین درین صحرا
کرد حق بر تو روشن و پیدا

تخم ریحان وسوسن و نسرین
تخم کاهو و شلجم و یقطین

هیچ مانند با نبات بگو
از که بردند آن صلات بگو

هم از آن کس رسد عطای تو نیز
چیز گردی اگر شوی ناچیز

نیست این را کران بگو کان شاه
چون نمودی بیار رهرو راه



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۶۱ - در بیان آنکه هرچه از شیخ واصل آید آن را از خدای تعالی باید دیدن زیرا که شیخ پیش از مرگ مرده است و حق در او تصرف میکند و در دست قدرت حق همچون آلت مرده است چنانکه تیشۀ و اره بدست نجار و کلک و قلم بدست نقاش و در بیان آنکه چون ماجرا میان ولد و شیخ صلاح الدین عظم اللّه ذکره دراز کشید ولد را معلوم شد که بفکر و معرفت آنچه خلاصۀ کار است نخواهد روی نمودن از آن حالت بگذشت.
گوهر بعدی:بخش ۶۳ - رجوع کردن بشرح صحبت مولانا و شیخ صلاح الدین قدسنا اللّه بسرهما که نایب و خلیفۀ مولانا بود و یاران از وجود هر دو مدت ده سال مستفید میشدند بی زحمتی و تشویشی چون شیر و شکر بهم آمیخته و در بیان رنجور شدن شیخ صلاح الدین عظم اللّه ذکره بعد ده سال و رنجش دراز کشیدن و از حضرت مولانا قدسنا اللّه بسره درخواست کردنش که مرا دستوری فمرا تا نقل کنم و قبول یافتن التماس او بحضرت مولانا و سه روز بعیادتش نارفتن و معلوم شدن که او را وقت نقل است و نقل فرمودن بصفای تمام و پیوستن بمقصود بی حجابی و پرده‌ای که المؤمنون لایموتون بل ینقلون من دار الی دار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.