۲۰۸ بار خوانده شده

بخش ۷۳ - در بیان آنکه اولیا را یک مقام است که اگر آن را بخلق پیدا کنند خلق را هستی نماند و همه عالم نیست شوند چنانکه از آفتاب قیامت جمادات آسمان و زمین و صور چون یخ و برف بگدازند و یک آب شوند.

گر کنم باز من سر ابنان
وضع های جهان شود ویران

هرچه گفتند رهروان قدیم
ز غم و شادی و ز امن و ز بیم

همه گردند نیست همچون برف
زانکه شرح من اس ت مهر شگرف

گر کنم فاش آنچه می دانم
ور کند جلوه سر پنهان م

نی ملل ماند و نه مذهب کیش
بر تو یکسان شوند مرهم و ریش

زهر و پا زهر یک شود برتو
قهر گردد چو لطف در خور تو

نکنی فرق آب را از خاک
پیش تو چه زمین و چه افلاک

نی زمین میشود بسعی فلک
میشود دیو هم بجهد ملک

پس تو از خویشتن مبر امید
بر دهی آخر ار کنونی بید

نان مرده که جامد است و خموش
نی تن و جان از او بود در جوش

گرچه خود مرده و جماد است آن
نی دل و روح را عماد است آن

چون که شد هضم در تن زنده
از سکون رست و گشت جنبنده

سرمه چون دردودیده نیست شود
نام ها خواند و براه رود

پس چو در نیستی بود هستی
چه در هست خویش را بستی

ار چه گویم منم چنان و چنین
نیست شو تا شوی تمام گزین

نیستی چون عروج سوی سماست
هرکه در هست ماند خود را کاست

هرکه کم گشت از همه بیش است
کم زنی اختیار درویش است

هر که کم را گزید افزون شد
هرکه بیشی گزید مغبون شد

هر که کلی نگشت از خود لا
کی کند فهم معنی الا

نیستی باشد اصل هر هستی
می جان نوش تا رسد مستی

هستی ما ز نیستی است بدان
هست ما نیست همچو هست کسان

گر بصورت بدیگران مانیم
دیگران نقش محض و ما جانیم

سیم شان را مجو که بشمرده است
صافشان نزد اهل دل درد است

جان ز ما جو چو یار جانانیم
زر ز ما بر که اصل هر کانیم

روح ما بی چگونه و چون است
نی درون است آن نه بیرون است

بی نشانیم و هر نشان از ماست
دمبدم صد روان روان از ماست

ما چو بحریم و عالم از ما کف
از ازل داشتیم عز و شرف

این جهان چون کف است و جان دریا
هر که کف را گزید ماند اعمی

کف بود درد و درد درد خورد
رخت را صاف بیش صاف برد

بگذر از موعظه بگو آن سر
بر جان را فزای از ره بر

بر جهانها ست ذکر آن قصه
خنک آن را که برد از این حصه

پند را نیست مبداء و مقطع
کرد باید رجوع با مرجع



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۷۲ - در بیان آنکه اولیا را سه حالت است. یکی آنست که حالت بدست او نیست گاه گاه بنا خواست او بر او فرود آید باز بنا خواست او برود این مقام ضعیف است. و یکی آنست که حالت بدست اوست هرگاه که خواهد چون بخواندش بیاید مثل بازی که مطیع باز دار باشد، این مقام میانه است و یکی دیگر آنست که شخص عین آن حالت شود، این مقام تمام است و چنین کس قطب باشد
گوهر بعدی:بخش ۷۴ - رجوع کردن بدان قصه که ولد را چلبی حسام الدین قدسنا اللّه بسرالعزیز در خواب نموده بود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.