۲۰۳ بار خوانده شده

بخش ۷۴ - رجوع کردن بدان قصه که ولد را چلبی حسام الدین قدسنا اللّه بسرالعزیز در خواب نموده بود

هست مردی در این جهان پنهان
مثل نقره و زر اندر کان

ظاهرش خاک و باطنش زر پاک
تن او سست و جان او چالاک

ذات او نور آسمان و زمین
گر ترا هست نور چشم ببین

کوچه شکل است و چه بدیع نگار
بی نظیر است در میان کبار

کس ندید اندر آب و گل چو وئی
دل و جان مثل او نیافت حئی

نیست مانندش اندر این دوران
در زمان و زمین و کون و مکان

همه عالم چو جسم و او چون جان
همه عالم قراضه او چون کان

وصف او کرده بد بمن در خواب
ش ه حسام الحق لطیف جواب

همچنان است بلکه صد چندان
نتوان کرد شرح او بزبان

گشته ام کمترین غلام درش
تا شدم هست میخورم ز برش

پیش از این آنچه خورده بودم من
بیشمار است ناید آن بسخن

اینقدر کان بفهم می آید
گفتنش پیش عاقلان شاید

گویم ار بشنوی بصدق زمن
چند حرفی ز سر گذشت ز من

چون که زائیدم از تن مادر
شیر شد بعد خونم اندر خور

پاره ای چون بزرگتر گشتم
لوت خوردم ز شیر بگذشتم

بعد از آن از برنج و شهد و شکر
شد غذا میوه ها ز خشک و ز تر

چون ز خوردن گذشتم اندر جوع
حکمت از من برست چون ینبوع

بی دهانی طعام ها خوردم
بی کف از وی نواله ها بردم

بشریت برفت و دل چو ملک
گشت پران ورای هفت فلک

چونکه از خود گذشتم آخر کار
بحر گشتم مرا مجوی کنار

نیست این را نهایت و پایان
کو درون و کجا بیان و زبان

میروم من گهی چپ و گه راست
دم مزن کاین نفس ز حق برخاست

رو مکن اعتراض بر مسکین
گرچه زفتی و خوب و با تمکین

در شکستش مرو عجب چیز است
فصل او بی بهار و پائیز است

نی ز نار است نور آن سرور
نبود آن طرف شه و چاکر

غیر او شیخ و اوستاد مجو
زانکه نبود در این جهان چون او



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۷۳ - در بیان آنکه اولیا را یک مقام است که اگر آن را بخلق پیدا کنند خلق را هستی نماند و همه عالم نیست شوند چنانکه از آفتاب قیامت جمادات آسمان و زمین و صور چون یخ و برف بگدازند و یک آب شوند.
گوهر بعدی:بخش ۷۵ - در بیان آنکه جانها تادر عالم معنی پنهان بودند زشت از خوب ظاهر نمیشد حق تعالی ارواح را در قوالب و اشباح فرستاد تا خوب از زشت پیدا گشت که السعید من سعد فی بطن امه و الشقی من شقی فی بطن امه. و در تقریر آن که چون شاگرد از استاد اندک آموزد هرگز اوستاد بدو فخر نکند بلکه از وجود او ننگ دارد ولیکن از آن شاگردی که صنعتش را عظیم آموخته باشد، و در حقیقت فخر کردن از او فخر کردن از خود باشد از آنرو میفرماید پیغمبر علیه السلام که الفقر فخری.
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.