۱۹۷ بار خوانده شده

بخش ۹۸ - در بیان نشستن مولانا جلال الدین قدسنا اللّه بسره العزیز بر جای والدش مولانا بهاء الدین ولد رضی اللّه عنه و بعلم و عمل و زهد و تقوی و فتوی همچون پدر آراسته شدن و رسیدن سید برهان الدین محقق عظم اللّه ذکره بطلب شیخ خود بقونیه و شیخ را نایافتن و فرزندش مولانا جلال الدین را دیدن که در علوم ظاهر بغایت شده بود و بمرتبۀ پدر رسیده و بدو گفتن که بعلم وارث پدر شدی الا پدرت را غیر از این احوال ظاهر احوال دیگر بود و آن آمدنی است نه آموختی، بر رسته است نه بربسته و آن احوال از حضرتش بمن رسیده است، آن را نیز از من کسب کن تا در همه چیز ظاهراً و باطناً وارث پدر گردی و عین او شوی

شست بر جاش شه جلال الدین
رو بدو کرد خلق روی زمین

چون پدر گشت زاهد و دانا
سرور و شاه جملۀ علما

مفتی شرق و غرب گشت بعلم
از جهان جهل در نوشت بعلم

علم دین احمدی افراخت
هر که آن داشت مرورا بشناخت

که پدر اوست و ز پدر افزون
حرکاتش ز یکدگر موزون

بیقراران شدند از او ساکن
همه در ظل او ز خوف ایمن

داد با هر کسی عطای دگر
شد از او یک چو ماه و یک چون خور

وان کسی کو نداشت آن گوهر
مر ورا کرد بی فلک اختر

از عطاهاش کس نشد محروم
برد محمد از او وهم مذموم

داد با هر یک آنچه لایق اوست
همه ره برده در حقایق دوست

آن عطا در زبان نمیگنجد
تن من زین سبب همیرنجد

میکنم قصه ها که بنمایم
زان نمودم دمی بیاسایم

چونکه دستور نیست از یزدان
که رسد هر تنی بعالم جان

خواه و ناخواه گشته ‌ ام راضی
کرده ‌ ام ترک حالی و ماضی

نیست این را نهایت و آغاز
سوی آن قصه رو گذر از راز

مدتی چون بماند در هجران
طالب شیخ خویش شد برهان

گشت بسیار و اندر آخر کار
داد با وی خبر یکی ز کبار

گفت شیخت بدان که در روم است
نیست پنهان بجمله معلوم است

این طرف عزم کرد آن طالب
عشق شیخش چو شد بر او غالب

آمد از عشق شیخ خود تازان
با هزاران تبختر و نازان

گشته از شیخ پر چو جام از می
همچنان کز شکر شود پر نی

چونکه شادان بقونیه برسید
شیخ خود را زشهریان پرسید

همه گفتند آن ک ه میجوئی
هر طرف بهر ا و همیپوئی

هست سالی که رفت از دنیا
رخت را برد ب از در عقبی

جسم خاکیش رفت اندر خاک
جان پاکش گذاشت از افلاک

گفت سید که شیخ اندر ماست
همچو روغن نهان شده در ماست

عین شیخم ز من نماند اثر
هیچ دیدی شکر جدا ز شکر

آب اگر در هزار کوزه بود
عاقل از کوزه ها زره نرود

آب جوید ز کوزه تا بخورد
تشنه در نقش کوزه کی نگرد

مؤمنان را ازین سبب یک خواند
که بر آن جمله نور خویش افشاند

چونکه ما عاشق خدای خودیم
همه زین رو یکیم و بیعددیم

در محبت نگر گذر ز عدد
بیعدد بین جمال و لطف احد

نیست این را نهایت و آخر
باز گو تا چه گفت آن فاخر

کرد آغازو گفت جلوه کنان
که منم شیخ بیخطا و گمان

خلق را پس بخویش دعوت کرد
گشت از جان غلام او زن و مرد

شهر جمله مرید او گشتند
در درون تخم مهر او کشتند

همه گفتند توئی بهاء ولد
بلکه هم سر سرو نور احد

در گمانشان نبود هیچ خطا
صد چنان بود آن شه والا

گفت از آن پس بشه جلال الدین
گرچه در علم نادری و گزین

لیک بدو الد تو صاحب حال
جوی آن را و در گذر از قال

قال او را گرفته ای بدو دست
همچو من شو ز حال او سرمست

تا تمامت تو وارثش باشی
نور اندر جهان چو خور پاشی

وارث والدی تو اندر پوست
مغز من برده ‌ ام نگر در دوست

از مرید پدر چو آن بشنید
گشت جان و بگرد تن نتنید



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۹۷ - در بیان آنکه چون بهاءالحق و الدین قدس اللّه سره از قوم بلخ و محمد خوارزمشاه رنجید از حق تعالی خطاب آمد که از این ولایت بیرون رو که من ایشان را هلاک خواهم کردن. سبب خرابی آن ولایت و هلاک آن قوم از آن شد. همچنین هر قومی را حق تعالی هلاک نکرد تا پیغمبر آن زمان از ایشان نرنجید که تا دل اهل دلی نامد بدرد هیچ قومی را خدا رسوا نکرد. و در تقریر آمدن مولانا بهاء الدین ولد بقونیه و مرید شدن سلطان علاء الدین و کرامتهایش بعین دیدن و عشقبازیهایش بحضرت بهاءالدین ولد قدسنا اللّه بسره وبعد از نقلش هفت روز تعزیه داشتن و عرس دادن و سارناشدن او و تمامت اهل قونیه را مالها بخشش کردن.
گوهر بعدی:بخش ۹۹ - در بیان مرید شدن جلال الحق والدین قدسنا اللّه بسره العزیز سید برهان الدین محقق رضی اللّه عنه را و مدت نه سال در صحبت او بودن و بعد از آن نقل کردن سید برهان الدین و مولانا جلال الدین بمجاهده و ریاضت مشغول شدن و بکمال شیخی رسیدن و عین او گشتن و قطب زمان خویش شدن چنانکه کاملان و واصلان و قطبان اولین و آخرین محتاج عنایت او بودند.
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.