۱۹۲ بار خوانده شده

بخش ۱۰۱ - در بیان آنکه غم آخرت زندگی بار آورد و غم دنیا دل را پژمرده کند. زیرا دنیا گندم نما و جو فروش است بظاهر خوب مینماید و در حقیقت زشت است،عجوزه‌ایست که خود را میآراید و در نظر خوب و جوان مینماید، بسحر و مکر مردم را از راه میبرد رهزن راه خداست، قلب را زر مینماید و بدرا نیک و نیستی را هستی شهوات و چرب و شیرین دنیا بزبان حال وسوسه میکند آدمی را که گرد ما گرد تا سود بری و سود آن کلی زیان است

غم دنیا مخور زیان دارد
غم دین خور که سود آن دارد

جان بکاهد ز غصه دنیا
دل ببالد ز انده عقبی

بهر حق رنج هست گنج عظیم
بهر دنیا بود چو زهر الیم

غم و شادی این جهان عبث است
ظاهرش مشک و باطنش خبث است

پوست بر آدمی بود تزیین
زیر آن خون و بلغم و سرگین

چون عجوزه است صورت دنیا
مینماید زرنگ و بو زیبا

پر فریب است و مکر آن غدار
تا نیفتی بدام او هشدار

قلب او را مکن چو نقد قبول
درمش کمتر است از یک بول

هین ببازار او مشو مفتون
تا نیفتی چو ابلهان مغبون

هر که با او کند خرید و فروخت
جهت خود زیانها اندوخ

خلق بسیار از او بدرد وحنین
مفلس و بیمراد شسته حزین

جز ولی و نبی کسی نرهید
غیر ایشان زدام او نجهید

زو شده انس و جن بدام جحیم
گشته محروم از عطای نعیم

همه از ذوق دانه ‌ اش در فخ
مانده و گشته هیزم دوزخ

روز محشر کنند از او افغان
از کبیر و صغیر و پیر و جوان

خنک آن جان کزو بود بحذر
نکند سوی او بمیل نظر

ور نظر افتدش بر او ناگاه
جاه دنیا نماید او را چاه

قند دنیا برش بود چون سم
شادی و عشرتش سراسر غم

همچو افعی نمایدش دنیا
زو گریزد رود سوی عقبی

از چنین اژدها نیافت پناه
غیر آن کو گریخت در اللّه

ذکر و صوم و صلوة دافع اوست
خنک او را که طاعت حق خوست

دین همیگردد از نماز افزون
هرکه دین را فروخت شد مغبون

اینجهان را چو نقش دان و چو پوست
دشمن است ارچه مینماید دوست

وعده ‌ هایش دروغ و بیمغز است
مغز بر نغزهاش چون چغز است

دعوتت میکند بسوی نعیم
تا بدین حیله ات برد بجحیم

نفس بد سوی اوست رهبر تو
در پیش چون روی برد سر تو

عقل ضد وی است در خواهش
زین فزایش بود وزان کاهش

داروی تلخ اگر دهد خردت
خوش بخور تا ز رنج و اخردت

گرچه تلخ است طفل را مکتب
بهر بازی رمد ز علم و ادب

اندر آخر نمایدش معکوس
ماند اندر ندامت او منکوس

سبب لعب کودک بدرای
خوار و مردود گشت دردوسرای

وانکه بازی و هزل را بگذاشت
رایت بخت چون شهان افراشت



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰۰ - در بیان آنکه از دور آدم تا این غایت احوال اولیای کامل و عاشقان واصل ظاهر شد و خلق رو بدیشان آوردند و احوال بزرگی ایشان را همه شنیدند و قبول کردند و اهل علم ظاهراً از حال ایشان بیخبر بودند تا حدی که منصور حلاج رحمة اللّه علیه را از غایت بیخبری بردار کردند و آویختند باز بالای عالم اولیاء عالم دیگر است و آن مقام معشوق است، این خبر در عالم نیامد و بهیچ گوش نرسید مولانا شمس الدین تبریزی عظم اللّه ذکره جهت مولانا جلال الدین قدسنا اللّه بسره العزیز ظاهر شد تا او را از عالم عاشقی و مرتبۀ اولیائی و اصل سوی عالم معشوقی برد زیرا از ازل گوهر آن دریا بود که کل شیئی یرجع الی اصله
گوهر بعدی:بخش ۱۰۲ - در بیان آنکه کارهای دنیا همه بازی است و در آن کارها هیچ فائده و حاصلی نیست. همچنانکه کودکان یکی پادشاه شود و یکی وزیر و یکی سرهنگ و یکی امیر و بعضی لشکر. بدان هیچ قلعه و ولایتی حاصل نشود. اینهمه عمر ضایع کردن باشد در بی فائدگی. چون پیر شوند و بزرگ از آن پشیمان گردند و گویند که چرا عوض بازی علم و ادب نیاموختیم. سب جهل خواری و بینوائی میکشیم. اکنون عمر دنیا را حالت طفلی دان، و شهوات و شاهدان و جاه و مال را آن بازی دان که در آن حاصلی نیست جز پشیمانی. و آخرت را حالت پیری دان که بر تو مکشوف میشود که آنچه شیرین مینمود تلخ بود، و آنچه جاه چاه، و آنچه خوب زشت، الی مالانهایه. چنانکه حق تعالی میفرماید انما الدنیا لعب و لهو و زینة. زینت از آن میفرماید که ذاتش از خود خوب نیست بتزیین خوب مینمای
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.