۱۷۸ بار خوانده شده

بخش ۱۰۴ - در بیان آنکه هرکه در ترک کردن عوض بیند ترک بر او آسان شود بلکه عاشق ترک گردد. چنانکه کشتاورز از خانه و انبار غله را بیرون میآورد و بعشق تمام در صحرا میافشاند زیرا یقین میداند که عوض یکی ده و بیست خواهد برداشتن و صورتهای این بسیار است چنانکه مصطفی علیه السلام میفرماید که من ایقن بالخلف جاد بالعطیه

مصطفی گفت هر که کرد یقین
که رسد ترک را عوض در حین

جود کردن بر او شود آسان
چون عوض میبرد دو صد چندان

نی هر آن کس که دانه میکارد
دانه ز انبار خویش می آرد

در زمینش همیفشاند خوش
تا یکی را عوض برد ده و شش

هرگه منعش کند از آن کشتن
گوید او هست جهل از این گشتن

من ز یک دانه شست بردارم
کی از این کار دست بردارم

اینچنین پند بند کار من است
عکس این گوید آنکه یار من است

دوست کی گویدم که تخم مکار
دشمن این را بگوید و مکار

دشمنی را بهل مکن منعم
از چه رو میکنی از این دفعم

چونکه او را عوض شده است یقین
دانه بی ترس افکند بزمین

وعدۀ حق شدت اگر باور
که سری را عوض دهد صد سر

پس چرا بر سرت همیلرزی
مذهب عاشقان نمیورزی

هرچه داری فدا چرا نکنی
روز و شب روی با خدا نکنی

هرکه او ترک کرد هستی را
نیستی را گزید و پستی را

هستئی یافت از خدا سرمد
گشت یک قطره ‌ اش یم بیحد

خودئی کان شود فدای خدا
منگر از خداش دور و جدا

قطره ای کاندرون بحر رود
محو گردد ز خویش و بحر شود

آنکه قادر بود که گردد شاه
از چه رو باشد او یکی ز سپاه

همه را چون همیتواند برد
از چه اندک بود چو کودک خرد



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰۳ - در بیان آنکه در مخلوقات و مصنوعات آدمی است که مختار است و باقی مجبوراند اختیاری ندارند. چنانکه آتش قادر نیست که گرمی نکند و آب نتواند که تری نکند و آفتاب نتواند که روشنی ندهد. پس آدمی در محل حساب از آن است که مختار است و بربد و نیک قادر است. و اگر گوید مجبور و قادر نیستم خلاف میگوید زیرا پشیمانی او بر کار کرده مکذب دعوی اوست
گوهر بعدی:بخش ۱۰۵ - در بیان آنکه عالی همت آنکس است که بخدا مشغول شود و خود را فراموش نکند چنانکه خودی او نماند هستی حق هستی او شود چنانکه گوید «کی بود ما ز ما جدا مانده*من و تو رفته و خدا مانده» و دون همت آن کس است که بخودی خود مغرور شود و بدین قدر هستی قانع گردد. همچنانکه طفل خرد را اگر صد سراسب ببخشند شاد نشود و بمرغکی شادمان گردد و در تقریر آنکه عمر را بهائیست که اگر خانه های پر زر بدهی یک ساعت عمر نتوانی خریدن که الیواقیت تشتری بالمواقیت و المواقیت لاتشتری بالیواقیت. اینچنین عمر را بی عوض ضایع میکنی بنگر که در آخر چه حسرتها خواهی خوردن.
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.