۱۹۴ بار خوانده شده

بخش ۱۱۳ - در تفسیر این آیت که ائتیا طوعاً او کرهاً، و در معنی وان من شیئی الا یسبح بحمده

طرح این را خدای در قرآن
کرد تا تو پذیریش از جان

گفت ارض و سما و هرچه در اوست
از صغیرو کبیر و دشمن و دوست

از وحوش و طیور و هر حیوان
جمله اندر عبادت اند بدان

بازهم زین گروه آدمیان
که ندارند آخر و پایان

یک گره در نیاز و ذکر خدا
یک گره مانده از نماز جدا

یک گره دزد و ملحد و رهزن
یک گره در زنا ز مرد و ز زن

کار آنها زجان و دل طاعت
کا راینها گریز از راحت

طاعت یک گروه هست بطوع
طاعت یک بکره و قصدش طمع

نقشهای غریب کرد پدید
یک گره پاک و یک گروه پلید

رفته اندر فجور و فسق فرود
همچو شداد و بلعم و نمرود

اندر آن کار راسخ اند قوی
هر یکی در بدی امام و روی

قابلیت برفته از دلشان
هیچ پاکی نمانده در گلشان

حق چو خواهد که در سرای سپنج
باشد از خوب و زشت و راحت و رنج

کافر و دزد و خائن و غدار
مؤمن و صالح و نکو کردار

همه را نقش کرد بی پرگار
تا که باشند جمله زو بر کار

حکمت این چو هست دور از وهم
با تو گویم که گرددت این فهم

لیک ترسم که این دراز کشد
منتظر را ز انتظار کشد

خود خدایت بگوید از ره راز
در بسته کند بسوی تو باز

نافعت آن بد که حق گوید
وصل یابی چو حضرتش جوید

هر که دزدی و خائنی بگزید
کرد قصد گزیدگان چو یزید

بندگی خداست آن میدان
زانک ار او قایم است آن بجهان

لیک مقصود او نه بندگی است
نیتش حرص و طمع زندگی است

میستاند بغصب مال از خلق
تا نهد لقمۀ حرام بحلق

نیکوان با هزار رغبت و طوع
میکنند و بدان ز حرص و ز طمع

کرده آن از برای حق طاعت
جسته این از برای خود راحت

آن بود طایع این همیشه کره
این پر از رنج و آن ز ذوق شره

پس همه خلق از ولی و عدو
خاشع اند و بحق بودشان رو

زین سبب گفت جملۀ اشیا
از جماد و م وات و از احیا

از بدو نیک و از کژ و از راست
هر یکی بی زبان مسب ح ماست

ذاکران اند چار عنصر هم
هست از ما روانه شادی و غم

قبض و بسط از خداست رو برخوان
بی کنایت صریح در قرآن

همه حق است غیر حق خود کیست
همه را زوست در دو عالم زیست

از وفور ظهور پنهان است
در تن شخص این جهان جان است

در تن زنده نی که جان باشد
سر و پا ها ز جان روان باشد

تن بهانه است بین در او جان را
نگر از باد گرد گردان را

عاقل از گرد باد را بیند
بر دلش هیچ گرد ننشیند

همچنین اندر آسمان و زمین
هر کسی را که هست عقل مبین

خوش ببیند جمال رحمان را
همچنان کز تن بشر جان را

زان سبب بایزید این را گفت
چون در اسرار در معنی سفت

که ندیدم در این جهان چیزی
در زمین و در آسمان چیزی

که نبود اندران خدا پیدا
گشت چون آینه جهان بر ما

اینجهان آینه است و ما ناظر
ای خنک آنکه باشد او حاضر

صنع صانع از آن نمود ترا
تا شود صانعت در آن پیدا

هنر خود بدان نماید مرد
تا شناسی و دانیش ز آن کرد

برگزینیش از همه اقران
گوئیش مدح آشکار و نهان

از دل و جان شوی ورا طالب
سوی او میل تو شود غالب

همچنین حق نمود صنعت خود
تا ببینی ورا بچشم خرد

که ندارد بعلم همتائی
غیر او نیست شاه و مولائی

شودت هر زمان فزون حیرت
سر و پا گم کنی در این فکرت

دور گردی ز خلق چون مجنون
مست باشی همیشه چون ذوالنون

ناظر کارهای هو باشی
هر دمی جان و دل بر او پاشی

نی ز بیگانه گوئی و نز خویش
به ز نوشت نماید از وی نیش

ز خم جوئی کشی سر از مرهم
نشوی ا ز بلای او درهم

رنج او را بگنج ها ندهی
مس او را بکیمیا ندهی

غم او را خری بصد شادی
در خرابش رسی به آبادی

درد درمان بود ز درد مر م
درد افزای ای پسر هر دم



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۱۲ - در بیان آنکه هر که ولی خداست راستین او را خودی نماند و پیش از مرگ ضروری که آن مرگ بیخبران و عوام است پیش عظمت خدای تعالی مرد و تمام نیست گشت، بامر موتوا قبل ان تموتوا از خدا هست شد زندگی یافت، اینچنین ذاتی نمیرد و تا ابد باقی باشد زیرا هستی مردارش در نمکلان وصال پاک گشت و سر بسر نمک شد همه عالم مرید چنین شیخ باشند اگر دانند و اگر ندانند زیرا خوشیهای عالم همه از پرتو اوست. همچنانکه زراندود هم از کان زر باشد هر که بزر اندود روی آرد از زرروی نگردانیده است بلکه روز و شب روی بزر دارد و ساجد و عابد زر است لیکن زر اینجا مستعار است عاقبت نخواهد ماندن پس خدای را بوجهی بندگی میکند که بخدا نرسد. بر این تقدیر معلوم میشود که همه عالم مرید شیخ‌اند و بهر سوی که رو میکند بشیخ رو میکنند و شیخ را می
گوهر بعدی:بخش ۱۱۴ - در بیان آنکه خوشیهای دنیا که درمان مینماید در حقیقت درداست، و شیرینیش تلخ است و خویش زشت. ناری است نه نوری، لاجرم بدوزخ میبرد که اصل اوست که کل شیئی یرجع الی اصله. و در تقریر آنکه اولیا را مقام نه دوزخ است و نه بهشت چنانکه میفرماید فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر. اگر کسی که نزد پادشاهی رود برای سود خود از پادشاه امیری و منصب طلبد پادشاه را برای خیر خود دوستدار باشد نه برای نفس پادشاه. بخلاف کسی که عاشق شاهدی شود از او مال نطلبد بلکه مال خود را فدای او کند. غرض او از شاهد شاهد باشد نه خیر او. پس زاهدان از ترس دوزخ و سود بهشت خدا را میپرستند و اولیاء بعکس ایشان خدا را برای خدا میپرستند و در بیان آنکه هر که تن را نکشت و زبون نکرد آخر کار علف دوزخ شود. آدمی در حقیقت جان است و خود را تن پند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.