۲۰۴ بار خوانده شده

بخش ۱۱۲ - در بیان آنکه هر که ولی خداست راستین او را خودی نماند و پیش از مرگ ضروری که آن مرگ بیخبران و عوام است پیش عظمت خدای تعالی مرد و تمام نیست گشت، بامر موتوا قبل ان تموتوا از خدا هست شد زندگی یافت، اینچنین ذاتی نمیرد و تا ابد باقی باشد زیرا هستی مردارش در نمکلان وصال پاک گشت و سر بسر نمک شد همه عالم مرید چنین شیخ باشند اگر دانند و اگر ندانند زیرا خوشیهای عالم همه از پرتو اوست. همچنانکه زراندود هم از کان زر باشد هر که بزر اندود روی آرد از زرروی نگردانیده است بلکه روز و شب روی بزر دارد و ساجد و عابد زر است لیکن زر اینجا مستعار است عاقبت نخواهد ماندن پس خدای را بوجهی بندگی میکند که بخدا نرسد. بر این تقدیر معلوم میشود که همه عالم مرید شیخ‌اند و بهر سوی که رو میکند بشیخ رو میکنند و شیخ را می

هر چه اندر جهان خوشت آید
تن و جانت از آن بیاساید

آن خوشیها همه منم هشدار
نقش بگذارو رو بمعنی آر

کان همه صورت اند و من جانم
در درونشان چو مهر رخشانم

لطف اجسام نی که از جان است
نی که خاک از وجود زرکان است

همگان عاشق اند بر نورم
گرچه اندر نقوش مستورم

همگان غیر من نمیجویند
همگان سوی من همیپویند

غیر من نیست هیچ در خورشان
هوس من پر است در سرشان

همه ذرات آسمان و زمین
از بدو نیک و سرد و گرم یقین

ساجدان منند و ذکر کنان
روز و شب جمله از دل و از جان

زانکه نور حقم درین سایه
هست سودم از او و سرمایه

نشدم هیچ من جدا ز خدا
همچو موجم بجوش از آن دریا

دوئیی نیست آشکار و نهان
بی حجابی یقین شد ستم آن

گر ز صد کوزه آب جوی خوری
یک بود آنهمه بلطف و تری

آب هر کوزه گر بگوید این
که منم تشنه را دوای گزین

سخنش را قبول کن از جان
زانکه عطشان شود از او ریان

آب در هیچ کوزه ‌ ای نرود
تا که اول ز جو جدا نشود

گرچه از جوی گشته است جدا
آب شیرین صاف جان افزا

لیک آن خاصیت که داشت در اوست
گرچه از جو برون درون سبوست

با وجود فراق آن دعوی
نیست کژ راست است در معنی

پس چنان آب را که نیست جدا
هیچ وقتی زلجۀ دریا

هست قایم بدو چو نور بخور
نیست غایب از او چو عقل از سر

برسد گر بگوید این که مرا
میکند سجده خلق ارض و سما

هیچ عاقل نگفت هست جدا
نور پاک خدا زذات خدا

اینچنین نور را مگوی دگر
خالقت اوست نه بپایش سر

تا سرت را ببخشد او سری
عوض هر برت دهد بری



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۱۱ - در بیان آنکه اولیاء اسرار حق‌اند و هر که بسر خدای عشق بازی کند با خدای کرده باشد، بکسی دیگر نکرده باشد. پس از این روی حق تعالی عشقبازی بخود میکند همچنانکه بمصطفی علیه السلام میفرماید که لولاک لما خلقت الافلاک اگر تو نمیبودی آسمان و زمین را نمیآفریدم یعنی برای آن آفریدم که تا من که خدایم پیدا شوم چنانکه میفرماید کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف، گنجی بودم پنهان خواستم که پیدا شوم. هر که زیرک است و عاقل داند که این هر دو سخن یکی است
گوهر بعدی:بخش ۱۱۳ - در تفسیر این آیت که ائتیا طوعاً او کرهاً، و در معنی وان من شیئی الا یسبح بحمده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.