۲۰۶ بار خوانده شده

بخش ۱۱۸ - در بیان آنکه طلب دواست و راه نیز دو، سید برهان الدین محقق را رضی اللّه عنه پرسیدند که راه را پایان هست یا نی فرمود که راه را پایان هست اما منزل را پایان نیست زیرا سیر دو است یکی تا خدا و یکی در خدا، آنکه تا خداست پایان دارد زیرا گذر از هستی است و از دنیا و از خود اینهمه را آخر است و پایان اما چون بحق رسیدی بعد از آن سیر در علم و اسرار معرفت خداست و آن را پایان نیست.

گرچه الاست منزل ره دان
راه دیگر در اوست بی پایان

ره دو نوع است یک گذر ز خود است
این چنین راه را کران و حداست

زانکه هستی تن بود محدود
آخری دارد این جهان وجود

آخری نیست راه منزل را
بینهایت بدان ره دل را

میتوان از خودی گذر کردن
زین جهان فنا سفر کردن

لیک از آن منزلی که دار بقاست
نیست امکان گذر چو وصل خداست

راه خشگی و منزلش پیداست
بی نشان است ره که در دریاست

بعد وصلت سفر دگرگون است
سیر واصل نهان و بیچون است

سیر الی اللّه داشت اول او
سیر فی اللّه شد کنونش خو

سفر واصلان چنین میدان
نشنیدی که کل یوم شان

سایۀ حق چو گشت ظاهرشان
سر عرش است جان طاهرشان

سایه جنبد ز شخص نی از خود
چه خبر سایه راز نیک و ز بد

سیر ایشان چو سر حق باشد
دمبدمشان ز حق سبق باشد

بدو نیک ولی است از یزدان
هرچه سایه کند ز شخص بدان

مارمیت اذ رمیت در قرآن
زین سبب گفت خالق دو جهان

مرد خود بین ازین سخن دور است
نفس تاریک ضد این نور است

پیش خلق این سخن محال بود
پیش عشاق وصف حال بود

مرد عاشق از این شود آگه
مرد عاقل در این بود ابله

عقل معمار این جهان آمد
عشق ویرانی دکان آمد

میکند عقل پرده را افزون
عشق از پرده مبیرد بیرون

عق ل در بند نام و ناموس است
عشق با ننگ و عار مأنوس است

عقل خواهد که تا شود سرور
لیک عشق است خاک هرچاکر

خاک پاشی است عاشقان را دین
فارغ ‌ اند از لباس و از تزیین

همه از خواجگی گریزان ‌ اند
همه اعدای مال و دکان ‌ اند

گاه مستی کنند و گه پستی
ننگ دارند دایم از هستی

نیستی را طلب کنند بجان
سوی جانان روند جلوه کنان

همچو جان از نظر نهان گردند
با ملائک در آسمان گردند

تنشان گرچه در نظر باشد
جانشان بر تر از قمر باشد

همدگر را همه همیدانند
گر هزاران تنند یک جان ‌ اند

گرچه از چشم خلق محجوب ‌ اند
پیش خالق عظیم محبوب ‌ اند

خلق اگر لمعه ‌ ای بدیدندی
عشقشان را بجان خریدندی

خاکدان را از آن همیجویند
که روان سوی یم نه چون جویند

سغبۀ این جهان از آن گشتند
کاولیای خدا نهان گشتند



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۱۷ - در بیان آنکه از خدا ترسیدن مقام بزرگ است که المخلصون علی خطر عظیم، هرگز موش از شیر نترسد، ترس موش از گربه باشد. اهل دنیا موش صفت‌اند چه مرتبۀ آن دارند که از خدا بترسند. بلکه ترسشان از شحنه و عسس باشد که جنس ایشان است و در تقریر آنکه عقل ترازوی این جهان است، مرد بیعقل را تمیز نباشد، مردار را از پاک نداند. و باز عقل تنها تمییز کلی ندارد مگر درد حق باوی یار شود، آن درد عقل را تمییز راست بخشد تا تواند راه خدای تعالی را بریدن و بمنزل وصال رسیدن. درد عقل را آلت خود گرداند در طلب عقبی و ملاقات خدا.
گوهر بعدی:بخش ۱۱۹ - در بیان آنکه اگر عالم اولیا ظاهر گشتی. کفر و ایمان یکسان شدی و اگر کسی را خلاف آید که پیغامبر خود را بهمه نمود ابوجهل با ابوذر چرا یکسان نشد، گوئیم که آن نمودن بقابلان بود زیرا وجود نبی همچون آفتاب است که بر بدو نیک تابان است، خوب را از زشت ممتاز میکند چنانکه در قیامت بدو نیک پیدا شود که یوم تبیض وجوه و تسود وجوه. اما در دنیا پنهان‌اند از آنکه دنیا شب است و آخرت روز همه چیز در شب پنهان باشد و بروز ظاهر شود. پس نمودن آن است که آفتاب بسنگ لعل مینماید و او را گوهر باقیمت میکند، اما باقیان را باین وجه مینماید که سنگ را از لعل میشناسد و شبه را از گوهر، آن نمودن بمقبولان باشد نه بمردودان.
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.