۲۲۱ بار خوانده شده

بخش ۱۲۸ - در بیان آنکه بعضی اولیاء مشهوراند و بعضی مستور مرتبۀ مستوران بلندتر است از مرتبۀ مشهوران و از این سبب مشایخ بزرگ سرآمده همواره در تمنا و آرزوی آن بوده‌اند که از آن مستوران یکی را بیابند. و انبیاء نیز همچنین آرزو داشتند، حکایت موسی و خضر علیهما السلام درقرآن مذکور است. و ندا کردن مصطفی علیه السلام از سر صدق و عشق که واشوقاه الی لقاء اخوانی و بتضرع و ابتهال طلبیدن از حق تعالی ملاقات خاصی را و فرمودن حق تعالی که خاصی از خواص بر تو خواهد آمدن و گفتن مصطفی علیه السلام با عایشه رضی اللّه عنها که یکی از خاصان حق بر در ما خواهد آمدن و لیکن اگر اتفاقاً من در خانه نباشم او را بنوازش و دلداری در خانه بنشان تا آمدن من. و اگر این معنی متعذر شود و مقبول نیفتد، باری حلیۀ صورت او را بقدر امکان ضبط

اولیای میانه مشهوراند
اولیای یگانه مستوراند

غیرت حق شده است حارسشان
زان بماندند از نظر پنهان

هیچ شیخی نبود کو ز خدا
می نجستی لقای ایشان را

در عوض حق هزار گونه عطا
داده و گفته لب از آن مگشا

شاهدان مرا نبیند کس
ور ببیند فنا شود بنفس

شاهد بندگان که مخلوق است
چند روزی مجاز معشوق است

از خلایق نهان کنند او را
تا همه کس نبیند آن رو را

چون بود در مجاز غیرتها
تو از این کن قیاس ای دانا

که چگونه است غیرت یزدان
شاهد خویش چون کند پنهان

نی محمد که بود شاه رسل
قطب و هادی و رهنمای سبل

گفت با عایشه که من بدعا
طلبیدم وصال خاص خدا

بعد بسیار ناله و زاری
حاجتم شد قبول از باری

داد وعده که خاص من بر تو
خواهد آمد ز لطف بر در تو

لیک اگر اتفاق من اینجا
نبدم ضبط کن تو نقش ورا

دعوتش کن درون خانه بصدق
مینگر خوش در آن یگانه بصدق

حلیه ‌ اش را نویس در دل خویش
تا کنی شرح نقش آن درویش

آن زمان کو رسید پیغمبر
بود اندر نماز مسجد در

زد در مصطفی و گفت ک ه کو
آن طلبکار ما شه حق خو

عایشه بر درآمد و بنیاز
کرد او را هزار نوع اعزاز

گفت ش ای شه دمی بخانه درآ
تا ببینیم بی حجاب ترا

گفت نی کار دارم ای بانو
برسانی سلام ما با او

عایشه ضبط کرد حلیۀ او
از دهان و ز چشم و از ابرو

چون ز مسجد رجوع کرد رسول
تا کند در وثاق خویش نزول

بوی آن مرد زد ز خانه بر او
گفت با عایشه که زود بگو

با من از نقش و صورت آن خاص
تا دل و جان شود ز قید خلاص

عایشه چون بگفت حلیۀ او
اشگش از چشم شد روانه چو جو

بعد از آن گشت از خوشی بیهوش
همچو دریا در آمد اندر جوش

زانچنان بیهشی چو باز آمد
قطره ‌ اش بحر پر ز راز آمد

بر زبانش روانه گشت اسرار
مستمع غرق شد در آن انوار



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۲۷ - در بیان آنکه لابد است که شیخ وسیلت گردد و رهبر، و بی شیخ ممکن نیست که کس بحق رسد و اگر ممکن بودی حق تعالی پیغامبران و مشایخ را نفرستادی و اگر نادراً کسی بی شیخ رسد، آنکه بواسطۀ شیخ رسد کاملتر باشد، و دلیل بر این شخصی هر روز خدای تعالی را چهل بار میدید و از سر مستی حال خود را بخلق میگفت. کاملی گفتش که اگر مردی برو ابایزید را یکبار ببین، او بجواب گفت که من خدای بایزید را هر روز چهل بار میبینم پیش ابایزید بچه روم. اوبازگفت که اگر مردی یکبار بایزید را ببین چون ماجری دراز کشید آن شخص عزم ابایزید کرد. بایزید را معلوم شد. در بیشۀ مهیب میگشت، از بیشه باستقبال آن طالب بیرون آمد. چون آن طالب ابایزید را بدید برنتافت، در حال بمرد. زیرا او خدا را بقدر قوت خود میدید. چون از آن قوت و مقام که بایز
گوهر بعدی:بخش ۱۲۹ - در بیان آن که هر روز مصطفی علیه السلام وقت غروب باصحابه بیرون شهر فتی و روی سوی یمن کردی و فرمودی که انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن و با آن بوعشقبازیها کردی و وجد و حالت نمودی و از خوشی آن بیهوش گشتی و سر بر زانوی یکی از صحابه نهادی و در خواب رفتی باقی را دستوری نیست گفتن و العاقل یکفیه الاشارة «در خانه اگر کس است یک حرف بس است». و در تقریر آن که جنید رحمة اللّه علیه در خلوت از حق تعالی مقامی میطلبید، جوابش دادند که آن مقام بصد چله حاصل نشود، لیکن برو در فلان شهر پیش احمد زندیق تا این مقصد از او میسر شود. برخاست و عزم آن شهر کرد. چون برسید دلش نمیداد که احمد زندیق گوید. میپرسید که احمد صدیق در این شهر کجا میباشد. ماهها سرگردان گشت نشان او نیافت. آخر الامر چون عاجز شد احمد زندیق گ
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.