۲۱۰ بار خوانده شده

بخش ۱۳۳ - در بیان آنکه مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز در غیب مشاهده میکرد و قطبی را دید که چهار هزار مرید داشت. همه اولیاء گشته و بحق رسیده، در چله از حق تعالی حالتی و مقامی میخواست که بدان نرسیده بود و در تمنای آن یارب یارب میگفت تا حدی بزرگ بود که بموافقت او همه اجزای زمین و آسمان و ارواح سفلی و علوی یارب میگفتند. نور خدای تعالی بمقدار سپری لطیف برگوش مولانا شمس الدین تبریزی عظم اللّه ذکره میزد و میگفت لبیک لبیک. چون سه بار آن معنی مکرر شد، شمس الدین از سر ناز گفت که، یارب آن شیخ میگوید، لبیک با اوگو. در حال پی آن سخن نور پیاپی بر گوش مولانا شمس الدین تبریزی میزد که لبیک لبیک لبیک.

سخن شمس دین همیگفتیم
در اسرار او همیسفتیم

بهر فهم جماعت محجوب
ترک کردیم ذکر آن محبوب

باز در راه و منزل افتادیم
باز سررشته را ز کف دادیم

چه توان کرد چونکه قوم لئیم
ترک گوهر کنند از پی سیم

دید یک روز فاش مولانا
عالم غیب در شهی والا

که بد او را مرید چار هزار
همه دانا و واصل و مختار

بانگ میکرد در طلب یارب
با هزاران نیاز و شوق و ادب

همه هستی از آشکار و نهفت
گ شته با او رفیق در آن گفت

با چنین مرتبه خدا او را
یک جواب ی نداد از استغنا

نور حق از ورای حس بشر
گشت چون قرص آفتاب و قمر

بر سرور وی و گوش شمس الدین
میزد آن نور بی ی س ار و یمین

گفت لبیک بیعدد آن دم
نور صاف لطیف بی لب و فم

گفت یارب چو او همیگوید
نور سوی من از چه میپوید

چون چنین گفت نور بی امهال
خویش صد بار زد در او در حال

با هزاران تواضع و لبیک
کرد اکرام شمس دین آن پیک

زین بدان کاو چگونه معشوق است
گر تو را نور و سر فاروق است

باز در غیب دید مولانا
که ببغداد یک ولی خدا

بیحد و بیکران مریدان داشت
صد جهان نهفته در جان داشت

قطب بود و یگانه در دو جهان
سرور و پیشوای اهل زمان

در پی حالی همیلرزید
گونه گون جهدها همیورزید

گفت او را ز جود مولانا
نشود حاصل آن بجهد ترا

گفت او در جواب پس چکنم
چاره چبود مرا چه حیله تنم

گفت رو پیش شمس تبریزی
آن بیابی چو باوی آمیزی

گفت او را عجب کجا یابم
ده نشانی که سویش اشتابم

گفت او را تو کی توانی دید
چون چنین دولتی بکس نرسید

لیک برخیز و روسوی میدان
او ببیند ترا و بخشد جان

کاغلب اوقات او در آن میدان
میکند خفیه فرجۀ خلقان

در زمان شیخ سوی میدان شد
شمس دین را بعشق جویان شد

دید از دور شمس دین او را
که نهاده است سوی او رو را

گردنش گشته از چله لاغر
شده جسمش نحیف و رخ اصفر

خنده آمد ورا از آن حالت
کرد بر حال زار او رحمت

از کرم خوش بر او نظر انداخت
کار او را بیک نظر انداخت

برسانید با مراد او را
کرد دلشاد آن خدا جورا

ش ه قه ‌ ای زد ز شوق و جامه درید
چون میسر شد آنچه میطلبید

بی سلام و علیک بخشش بین
بی ز خدمت نوازش و تمکین

اینچنین شیخ را تو شیخ مگو
چونکه بی علت است بخشش او

کس نبیند ورا و او هردم
بر سر ریش ها نهد مرهم

بندها را همیکند از پا
چشمها را همیکند بینا

حاجت نیک و بد از اوست روا
میرساند بدرد جمله دوا

آنکه بی صحبتی چنین احسان
میکند با خسان و هم بحسان

چه کند با کسی که دید او را
بر دل و جان خود گزید او را

سالها صحبت ورا دریافت
در پی امر او ز جان بشتافت

کی توان شرح کردن آن ب سخن
که چه بخشیدش او ز علم لدن

مگر آنرا خدای داند و بس
نکند هیچ فهم آنرا کس

اینچنین بخت غیر مولانا
هیچکس درنیافت ای دانا

از همه اولیای خاص گزین
گشت او اندر آن عطا تعیین

زان سبب او فرید عصر آمد
کش چنین فتح و جیش و نصر آمد

زان ابائی که بوبکس نرسید
سیر خورد او و هیچ رنج ندید

گر تو او را شه شهان خوانی
یا فزونتر ز جان جان دانی

یا خود از عرش بر ترش گوئی
یا که در نور وحدتش جوئی

این بود او و بلکه صد چندین
زانکه او را نبود هیچ قرین

خلق و خلقش بکس نمیمانست
علم او جز خدا نمیدانست

لب لعلش چو در بباریدی
مرده را جان نو سپاریدی

سخنش بود همچو شهد و نبات
زنده و مرده زو ببرده حیات

مردگان جمله گشته زان دم حی
زندگان زنده ‌ تر شده از وی

قد و خد و دو چشم و ابرویش
بود شیرین و خوب چون خویش

یوسف ار حسن و لطف او دیدی
پردۀ صبر را بدریدی

کف خود چون ترنج بریدی
مرغ جانش ز تن بپریدی

نمکش را محمد مختار
کرده بود از کرم بوی ایثار

در نیاید صفات او ببیان
شرح او را مگر کند دیان



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۳۲ - در بیان آنکه دل مؤمن در میان انگشتان قدرت حق است، هر سو که آن دل میگردد خداش میگرداند که قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرحمن یقلبه کیف یشاء و در تقریر آنکه عاشقان خدای تعالی را سه مرتبه است. و معشوقانش را سه مرتبه، اول میانه و آخر، منصور حلاج رحمة اللّه علیه در مقام عاشقی درمرتبۀ اول بود.میانۀ آن عظیم است و آخرین عظیمتر. اقوال و احوال آن سه مرتبه بر عالمیان ظاهر شد و در کتب مسطور است. اما آن سه مرتبۀ معشوقان پنهان است(از مرتبۀ اولین آن، عاشقان کامل و واصل تنها نام شنیدند و در تمنای دیدارش میباشند. از میانین نام و نشان نیز بکس نرسید. از آخرین خود هیچ نشنیدند) مولانا شمس الدین تبریزی عظم اللّه ذکره سرور و پادشاه معشوقان(مرتبۀ آخرین) بود و مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز از اینرو جهت
گوهر بعدی:بخش ۱۳۴ - در بیان آنکه حضرت مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز تا در صورت بود نور او در آسمان و زمین میتافت. و چون از دنیا نقل فرمود و آفتاب جمالش از جهان پنهان شد، آن نور را با خود خواست بردن. پس آسمان و زمین نیز محروم خواستند ماندن. از اینرو میفرماید فما بکت علیهم السماء و الارض. – بیم آن بود که آسمان و زمین نماند و قیامت برخیزد. الاجهت فرزندان و بازماندگانش عالم قایم مانده است. اکنون عالم و عالمیان بطفیل اولاد او میزیند اولاد و خویشان و مریدان آنهااند که جنس ویند واقع اینست اگر دانند و اگر ندانند و هم در این معنی حدیث آمده است که ابدال امتی اربعون اثنان و عشرون بالشام و ثمانیة عشر بالعراق کلما مات واحد منهم ابدل اللّه مکانه واحداً آخرمن. الخلق فاذا جاء الامر قبضوا صدق اللّه. و در تقریر آنکه ش
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.