۲۲۴ بار خوانده شده

بخش ۱۳۵ - در بیان آنکه معانی چنانکه هست در عبارت نگنجد و بچیزی نماند که لاضد له ولا ندله. لیکن چیزی می‌باید گفتن که لایق عقل مردم باشد تا او طالب آن شود. همچنانکه پیش کودک نابالغ لب شاهد را بشکر تشبیه کنند تا کودک از شیرینی شکر آنرا قیاس کند و گوید که چنانکه شکر شیرین است، باید که آن نیز چنین باشد. وگرنی، شکر را با لب شاهد چه نسبت است بهیچ وجهی بهم نمیمانند. همچنین حق تعالی بیان جنت بحور و قصور و اشجار وانهار میکند تا جنت را بدین طریق فهم کنند و الا جنت بدینها چه میماند اینهمه فانی‌اند و آن باقی است فانی را با باقی چه نسبت باشد

کی کند بحر را ب قطره قیاس
کو زراندر زر و کجاست پلاس

لیک این از ضرورت است بدان
تا شود آن طرف ترا میلان

هرچه پیش تو خوب و مطلوب است
همچو جان نزد جسم محبوب است

جنس آنرا کنند عرض بتو
تا شود میلت از درون آن سو

نی لب شاهد نکو رو را
بشکر میکنند مانندا

پیش اطفال تا شوند آگاه
از لب شاهد لطیف چو ماه

که ز شیرینی شکر اطفال
لب شاهد کنند استدلال

ورنه لب با شکر چه میماند
ذوق لب از شکر که بستاند

ذوق لب از شکر کسی جوید
که چو طفلان سوی لعب پوید

هست فرقی در این دو ذوق عظیم
شبهی چیست پیش در یتیم

همچنین هم خدای در قرآن
کرد با خلق شرح باغ جنان

که درختانش راست برگ و ثمار
نعمش را نه حد بود نه شمار

اندر آنجا چهار جوی روان
آب و می انگبین و شیر عیان

هر طرف گونه گون شگرف قصور
در نظر هر سوئی هزاران حور

حله های بریشمین در وی
نبود در بهار لطفش دی

جاودان اندر او چنین نعمت
هیچ آنجا ندیده کس نقمت

نیست شرح بهشت این گفتار
بهر فهم شماست این مقدار

قطره ‌ ها گرچه هست ازدریا
نیست در قطره جای کشتی را

قطره کی موجها بر انگیزد
مگر آنگه که دریم آمی زد

چون در آمیخت بحر خوان او را
نور حق گوی مرد حق خو را

شرح این را بگوش جان بشنو
از حدیث کهن برو سوی نو

تا کند شرح آن ترا دانا
بعد دانش شوی عزیز خدا

شوی از خود تهی و از حق بر
حلو گردی چو ما نمانی مر

نی منی در رحم شود انسان
چونکه از خویش نیست گردد آن

آدمیئی شود لطیف چو ماه
با لب همچو لع ل و چشم سیاه

گشت مبدل منی بنفس بشر
همچو قطره که شد ز یم گوهر



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۳۴ - در بیان آنکه حضرت مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز تا در صورت بود نور او در آسمان و زمین میتافت. و چون از دنیا نقل فرمود و آفتاب جمالش از جهان پنهان شد، آن نور را با خود خواست بردن. پس آسمان و زمین نیز محروم خواستند ماندن. از اینرو میفرماید فما بکت علیهم السماء و الارض. – بیم آن بود که آسمان و زمین نماند و قیامت برخیزد. الاجهت فرزندان و بازماندگانش عالم قایم مانده است. اکنون عالم و عالمیان بطفیل اولاد او میزیند اولاد و خویشان و مریدان آنهااند که جنس ویند واقع اینست اگر دانند و اگر ندانند و هم در این معنی حدیث آمده است که ابدال امتی اربعون اثنان و عشرون بالشام و ثمانیة عشر بالعراق کلما مات واحد منهم ابدل اللّه مکانه واحداً آخرمن. الخلق فاذا جاء الامر قبضوا صدق اللّه. و در تقریر آنکه ش
گوهر بعدی:بخش ۱۳۶ - در بیان آنکه اولیا را جهت آن ابدال میخوانند که از حال و خلق اول مبدل شده‌اند و خلق حق گرفته‌اند که تخلقوا باخلاق اللّه. و در تقریر آنکه منصور که در عشق مرتبۀ اول داشت چون خلق او را فهم نکردند، عاشقان دیگر را که بالای اویند چگونه توانند فهم کردن و بمرتبۀ معشوقان خود کجا رسند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.