هوش مصنوعی:
متن داستانی است درباره گدایی که به خانهای میرود و از صاحبخانه نان میخواهد. صاحبخانه بهانههای مختلفی میآورد و هر بار درخواست گدا را رد میکند. در نهایت، گدا ناامید میشود و تصمیم میگیرد در آن خانه عمل ناشایستی انجام دهد. سپس، صاحبخانه با لحنی تند به او میگوید که در این خانه جایی برای او نیست و او را با حیوانات مختلف مقایسه میکند تا نشان دهد که او هیچ ارزشی ندارد. در پایان، صاحبخانه از گدا میخواهد که به جای دیگری برود و به دنبال فضل و بخشش خداوند باشد.
رده سنی:
15+
متن دارای مفاهیم اخلاقی و فلسفی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی عبارات و مفاهیم ممکن است نیاز به تفسیر و توضیح داشته باشند که برای سنین پایین مناسب نیست.
بخش ۴۱ - قصهٔ درویشی کی از آن خانه هرچه میخواست میگفت نیست
سایِلی آمد به سویِ خانهیی
خُشک نانه خواست یا تَرْنانهیی
گفت صاحبخانه نان این جا کجاست؟
خیرهیی؟ کِی این دُکانِ نانْباست؟
گفت باری اندکی پیهَم بیاب
گفت آخِر نیست دُکّان قَصاب
گفت پارهیْ آرْد دِهْ ای کَدخُدا
گفت پِنْداری که هست این آسیا؟
گفت باری آب دِهْ از مَکْرَعه
گفت آخِر نیست جو یا مَشْرَعه
هر چه او درخواست از نان تا سَبوس
چُربَکی میگفت و میکَردَش فُسوس
آن گِدا در رفت و دامَن بَر کَشید
اَنْدَر آن خانه بِحِسْبَت خواست رید
گفت هی هی گفت تَنْ زَن ای دُژَم
تا دَرین ویرانه خودْ فارغ کُنم
چون درین جا نیست وَجْهِ زیستن
دَر چنین خانه بِبایَد ریسْتَن
چون نهیی بازی که گیری تو شکار
دست آموزِ شِکارِ شهریار
نیستی طاوسِ با صد نَقْش بَند
که به نَقْشَت چَشمها روشن کُنند
هم نهیی طوطی که چون قَندَت دَهنَد
گوشْ سویِ گفتِ شیرینَت نَهَند
هم نهیی بُلبُل که عاشقوارْ زار
خوش بِنالی در چَمَن یا لالهزار
هم نهیی هُدهُد که پیکیها کُنی
نه چو لَکلَک که وَطَن بالا کُنی
در چه کاری تو و بَهْرِ چِتْ خَرَند؟
تو چه مُرغیّ و تورا با چه خَورَند؟
زین دُکانِ با مِکاسانْ بَرتَر آ
تا دُکانِ فَضْلْ کَاللهَ اشْتَری
کالهیی که هیچ خَلْقَش نَنْگَرید
از خَلاقَت آن کَریمْ آن را خرید
هیچ قَلْبی پیشِ او مَردود نیست
زان که قَصْدَش از خریدن سود نیست
خُشک نانه خواست یا تَرْنانهیی
گفت صاحبخانه نان این جا کجاست؟
خیرهیی؟ کِی این دُکانِ نانْباست؟
گفت باری اندکی پیهَم بیاب
گفت آخِر نیست دُکّان قَصاب
گفت پارهیْ آرْد دِهْ ای کَدخُدا
گفت پِنْداری که هست این آسیا؟
گفت باری آب دِهْ از مَکْرَعه
گفت آخِر نیست جو یا مَشْرَعه
هر چه او درخواست از نان تا سَبوس
چُربَکی میگفت و میکَردَش فُسوس
آن گِدا در رفت و دامَن بَر کَشید
اَنْدَر آن خانه بِحِسْبَت خواست رید
گفت هی هی گفت تَنْ زَن ای دُژَم
تا دَرین ویرانه خودْ فارغ کُنم
چون درین جا نیست وَجْهِ زیستن
دَر چنین خانه بِبایَد ریسْتَن
چون نهیی بازی که گیری تو شکار
دست آموزِ شِکارِ شهریار
نیستی طاوسِ با صد نَقْش بَند
که به نَقْشَت چَشمها روشن کُنند
هم نهیی طوطی که چون قَندَت دَهنَد
گوشْ سویِ گفتِ شیرینَت نَهَند
هم نهیی بُلبُل که عاشقوارْ زار
خوش بِنالی در چَمَن یا لالهزار
هم نهیی هُدهُد که پیکیها کُنی
نه چو لَکلَک که وَطَن بالا کُنی
در چه کاری تو و بَهْرِ چِتْ خَرَند؟
تو چه مُرغیّ و تورا با چه خَورَند؟
زین دُکانِ با مِکاسانْ بَرتَر آ
تا دُکانِ فَضْلْ کَاللهَ اشْتَری
کالهیی که هیچ خَلْقَش نَنْگَرید
از خَلاقَت آن کَریمْ آن را خرید
هیچ قَلْبی پیشِ او مَردود نیست
زان که قَصْدَش از خریدن سود نیست
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۴۰ - صفت آن عجوز
گوهر بعدی:بخش ۴۲ - رجوع به داستان آن کمپیر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.