هوش مصنوعی: این متن داستان درویشی را روایت می‌کند که از اطراف دیار به تبریز می‌آید و از بدرالدین عمر، محتسب شهر، وام می‌گیرد. بدرالدین عمر به‌عنوان فردی بخشنده و کریم توصیف می‌شود که به نیازمندان کمک می‌کند و وام‌دارانش از او راضی هستند. متن به کرم و بخشندگی بدرالدین عمر و تأثیر مثبت او بر مردم اشاره می‌کند.
رده سنی: 12+ این متن دارای مفاهیم اخلاقی و تمثیلی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک دارد. همچنین، استفاده از واژگان و عبارات قدیمی ممکن است برای کودکان زیر 12 سال دشوار باشد.

بخش ۹۳ - داستان آن مرد کی وظیفه داشت از محتسب تبریز و وامها کرده بود بر امید آن وظیفه و او را خبر نه از وفات او حاصل از هیچ زنده‌ای وام او گزارده نشد الا از محتسب متوفی گزارده شد چنانک گفته‌اند لیس من مات فاستراح بمیت انما المیت میت الاحیاء

آن یکی دَرویش زَاطْرافِ دیار
جانِبِ تبریز آمد وامْ دار

نُه هزارش وامْ بُد از زَرْ مگر
بود در تبریز بَدْرُالدّین عُمَر

مُحْتَسِب بُد او به دل بَحْر آمده
هر سَرِ مویَش یکی حاتِم‌کَده

حاتِم اَرْ بودی گدایِ او شُدی
سَر نَهادی خاکِ پایِ او شُدی

گَر بِدادی تِشنه را بَحْری زُلال
در کَرَم شَرمَنده بودی زان نَوال

وَرْ بِکَردی ذَرّه‌یی را مَشرقی
بودی آن در هِمَّتَش نالایِقی

بر امیدِ او بِیامَد آن غریب
کو غریبان را بُدی خویش و نَسیب

با دَرَش بود آن غریبْ آموخته
وامِ بی‌حَدْ از عَطایَش توخته

هم به پُشتِ آن کَریمْ او وام کرد
که به بَخْشِش هاش واثِق بود مَرد

لا اُبالی گشته زو و وامْ‌جو
بر امیدِ قُلْزُمِ اِکْرامْ‌خو

وامْ‌داران روتُرُش او شادکام
هَمچو گُلْ خَندان از آن رَوْضُ الْکِرام

گرم شُد پُشتَش زِ خورشیدِ عَرَب
چه غَمَسْتَش از سِبالِ بولَهَب

چون که دارد عَهْد و پیوندِ سَحاب
کِی دریغ آید زِ سَقّایانْش آب؟

ساحِرانِ واقِف از دستِ خدا
کِی نَهَند این دست و پا را دست و پا؟

روبَهی که هست زان شیرانْش پُشت
بِشْکَند کَلّه‌یْ پَلَنگان را به مُشت
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۹۲ - قصهٔ عبدالغوث و ربودن پریان او را و سالها میان پریان ساکن شدن او و بعد از سالها آمدن او به شهر و فرزندان خویش را باز ناشکیفتن او از آن پریان بحکم جنسیت و همدلی او با ایشان
گوهر بعدی:بخش ۹۴ - آمدن جعفر رضی الله عنه به گرفتن قلعه به تنهایی و مشورت کردن ملک آن قلعه در دفع او و گفتن آن وزیر ملک را کی زنهار تسلیم کن و از جهل تهور مکن کی این مرد میدست و از حق جمعیت عظیم دارد در جان خویش الی آخره
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.