هوش مصنوعی: شیخ محمد موحد، شاعر و عارف هندی الاصل، در جوانی از بنگال سفر کرد و به ایران آمد. او نزد عرفا و علمای بزرگی مانند حاجی میرزا ابوالقاسم شیرازی و حاجی محمد جعفر همدانی تحصیل کرد و در حکمت طبیعی و شاعری مهارت یافت. او در شیراز با آقا عبدالله طبیب هم نشین بود و رابطه‌ای صمیمی با او داشت. شیخ محمد فردی خوش‌مشرب، با همت بلند و صادق بود و اشعار عارفانه‌ای سرود. او سپس به عتبات عالیات سفر کرد و اکنون در بغداد زندگی می‌کند. متن شامل نمونه‌هایی از اشعار عاشقانه و عارفانه اوست.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عرفانی و شاعرانه است که برای درک عمیق‌تر به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی نیاز دارد. همچنین، برخی از اشعار ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد.

بخش ۶۹ - وحدت هندوستانی

اسم شریفش شیخ محمد و مناسب تخلصش، موحد. اصلش از کلکته، من اعمال بنگاله و والدش از قضات آن شهر واز علوم ظاهریه بابهر. خود در ریعان شباب از آن کشور مسافرت گزیده و بعضی از ولایات را دیده. در ایران به خدمت جمعی از عرفای عظام و علمای کرام رسیده مانند جناب حاجی میرزا ابوالقاسم شیرازی و جناب حاجی محمد جعفر همدانی و غیرهم. تحصیل علوم متداوله نیز نموده و در حکمت طبیعی ربط معقولی داشته و در شاعری نیز همت بر دریافت مضامین نیکو می‌گماشته. در شیراز در سرای جناب آقا عبداللّه متخلص به طبیب که سبق ذکر یافت ساکن و به صحبت آن جناب به سر می‌برده و او را با فقیر مجالست و ملاطفت بسیار بوده و فقیر نیز با اورشتهٔ موافقت مستحکم نموده. بسیار خوش مشرب وعالی همت و صداقت کیش و سالکی معرفت اندیش. گاهی هم به دام محبت اهل جمال صید می‌گشته و دیده به خونابهٔ سرشک می‌آغشته. غرض، عالمی واقف و شاعری عارف، رفیقی صادق و حکیمی حاذق بوده و اشعار بسیار لطیف بیان نموده. بالاخره از شیراز به زیارت عتبات عالیات رفته و اکنون در بغداد به سر می‌برد. چون اشعارش حاضر نبود بدین چند بیت اختصار نمود. از اوست:

شست وشوکرده‌ام ازگرددوعالم‌دل‌را
جزخیال تو کسی نیست دراین خانه بیا

در ره عقل است پستی و بلندی‌ها بسی
در ره عشق آ که فارغ گردی از بالا و شیب

به طفل مکب خود نشمرد فلاطون را
کسی که در فن اشراق عشق استاد است

هر سوی ره عشق تو صد قافله دارد
هر قافله از دوری منزل گله دارد

آزاد شد از کشمکش فکر دو عالم
هر دل که ز زلف تو به پا سلسله دارد

زاهد ار پاک دامنی خواهی
خرقه رادر خم شراب انداز

سرّ عشق ای حکیم گر طلبی
دفتر حکمتت در آب انداز

خواهی که هما ظلّ همایون تو خواهد
سیمرغ صفت از نظر خلق نهان باش

تا نفس ترا در به به در و خوار نسازد
در سایهٔ دیوار قناعت به امان باش

ای که خود را نشناسی و خدا می‌گویی
جان درویش کجایی ز کجا می‌گویی

آنکه دیده است رخ یار به خود حیرانست
من به حیرت که تو نادیده چه‌ها می‌گویی

دلت جلوه می‌خواست بی پرده گشتی
نگویی که بر بنده احسان نمودن
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۶۸ - وصال شیرازی
گوهر بعدی:بخش ۷۰ - هاشم شیرازی قُدِّسَ سِرُّه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.