هوش مصنوعی:
متن داستانی است درباره جوحی که پس از سالها به همسرش میگوید وظیفهاش را انجام دهد و نزد قاضی شکایت کند. همسرش نزد قاضی میرود و از طریق زنی دیگر پیامش را به قاضی میرساند. قاضی جوحی را به حضور میطلبد و در نهایت او را میشناسد و به یاد میآورد که جوحی قبلاً در قمار به او باخته است. سپس قاضی از جوحی میخواهد که دیگر با او قمار نکند. در ادامه، متن به مفاهیم عرفانی و فلسفی میپردازد و از نمادهایی مانند یوسف، چاه، و دلو برای بیان مفاهیم عمیق استفاده میکند. در نهایت، متن به موضوعاتی مانند رابطه جسم و جان، نور و ظلمت، و عظمت وجود انسان میپردازد.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از عبارات و نمادها ممکن است برای مخاطبان جوان تر پیچیده و نامفهوم باشد.
بخش ۱۳۰ - باز آمدن زن جوحی به محکمهٔ قاضی سال دوم بر امید وظیفهٔ پارسال و شناختن قاضی او را الی اتمامه
بَعدِ سالی باز جوحی از مِحَن
رو به زن کرد و بِگُفت ای چُست زن
آن وظیفهیْ پار را تَجدید کُن
پیشِ قاضی از گِلِهیْ من گو سُخُن
زن بَرِ قاضی دَرآمَد با زنان
مَر زنی را کرد آن زن تَرجُمان
تا بِنَشْناسَد زِ گفتن قاضی اَش
یاد نایَد از بَلایِ ماضی اَش
هست فِتْنه غَمْرهٔ غَمّاز زن
لیک آن صدتو شود ز آوازِ زن
چون نمیتوانست آوازی فَراشت
غَمْزهٔ تنهایِ زن سودی نداشت
گفت قاضی رو تو خَصمَت را بیار
تا دَهَم کارِ تورا با او قَرار
جوحی آمد قاضیاَش نَشْناخت زود
کو به وَقتِ لُقْیه در صندوق بود
زو شنیده بود آواز از بُرون
در شِریّ و بَیْع و در نَقْص و فُزون
گفت نَفْقهیْ زن چرا نَدْهی تمام؟
گفت از جانْ شَرع را هستم غُلام
لیک اگر میرَم ندارم من کفَن
مُفْلِسِ این لِعْبَم و شش پنج زن
زین سُخَن قاضی مگر بِشْناختَش
یاد آوَرْد آن دَغَل وان باخْتَش
گفت آن شش پنج با من باختی
پار اَنْدَر شِشدَرَم اَنْداختی
نوبَتِ من رفت اِمْسال آن قِمار
با دِگَر کَس باز دست از من بِدار
از شش و از پنج عارف گشت فَرد
مُحْتَرز گشتهست زین شش پنجِ نَرد
رَسْت او از پنج حِسّ و شش جِهَت
از وَرایِ آن همه کرد آگَهَت
شُد اِشاراتَش اِشاراتِ اَزَل
جَاوَزَ الاَوْهامَ طُرًّا وَ اعْتَزَل
زین چَهِ شش گوشه گَر نَبْوَد بُرون
چون بَرآرَد یوسُفی را از دَرون؟
واردی بالایِ چرخِ بی سُتُن
جسمِ او چون دَلْو در چَهْ چاره کُن
یوسُفان چَنگال در دَلْوَش زده
رَسْته از چاه و شَهِ مصری شُده
دَلْوهایِ دیگر از چَهْ آبْجو
دَلْو او فارغ زِ آب اَصْحابجو
دَلْوها غَوّاص آب از بَهْرِ قوت
دَلْوِ او قوت و حیاتِ جانِ حوت
دَلْوها وابَستهٔ چَرخِ بلند
دَلْوِ او در اِصْبَعَیْنِ زورمَند
دَلْوِ چه و حَبْلِ چه و چَرخِ چی؟
این مِثالِ بَس رَکیک است ای اِچی
از کجا آرَم مِثالی بیشِکَست؟
کُفوِ آن نه آید و نه آمدهست
صد هزاران مَردْ پنهان در یکی
صد کَمان و تیرْ دَرْجِ ناوَکی
ما رَمْیَتَ اِذْ رَمَیْتی فِتْنهیی
صد هزاران خَرمَن اَنْدَر حَفْنهیی
آفتابی در یکی ذَرّه نَهان
ناگهان آن ذَرّه بُگْشایَد دَهان
ذَرّه ذَرّه گردد اَفْلاک و زمین
پیشِ آن خورشید چون جَست از کَمین
این چُنین جانی چه دَرخورْدِ تَن است؟
هین بِشو ای تَن ازین جان هر دو دست
ای تَنِ گشته وُثاقِ جانْ بَس است
چند تانَد بَحْر درمَشکی نِشَست؟
ای هزاران جِبْرئیل اَنْدَر بَشَر
ای مَسیحانِ نَهان در جَوْفِ خَر
ای هزاران کعبه پنهان در کَنیس
ای غَلَط اَنْدازِ عِفْریت و بِلیس
سَجدهگاهِ لامکانی در مکان
مَرِ بِلیسان را زِ تو ویران دُکان
که چرا من خِدمَتِ این طین کُنم؟
صورتی را من لَقَب چون دین کُنم؟
نیست صورت چَشم را نیکو بِمال
تا بِبینی شَعْشَعهیْ نورِ جَلال
رو به زن کرد و بِگُفت ای چُست زن
آن وظیفهیْ پار را تَجدید کُن
پیشِ قاضی از گِلِهیْ من گو سُخُن
زن بَرِ قاضی دَرآمَد با زنان
مَر زنی را کرد آن زن تَرجُمان
تا بِنَشْناسَد زِ گفتن قاضی اَش
یاد نایَد از بَلایِ ماضی اَش
هست فِتْنه غَمْرهٔ غَمّاز زن
لیک آن صدتو شود ز آوازِ زن
چون نمیتوانست آوازی فَراشت
غَمْزهٔ تنهایِ زن سودی نداشت
گفت قاضی رو تو خَصمَت را بیار
تا دَهَم کارِ تورا با او قَرار
جوحی آمد قاضیاَش نَشْناخت زود
کو به وَقتِ لُقْیه در صندوق بود
زو شنیده بود آواز از بُرون
در شِریّ و بَیْع و در نَقْص و فُزون
گفت نَفْقهیْ زن چرا نَدْهی تمام؟
گفت از جانْ شَرع را هستم غُلام
لیک اگر میرَم ندارم من کفَن
مُفْلِسِ این لِعْبَم و شش پنج زن
زین سُخَن قاضی مگر بِشْناختَش
یاد آوَرْد آن دَغَل وان باخْتَش
گفت آن شش پنج با من باختی
پار اَنْدَر شِشدَرَم اَنْداختی
نوبَتِ من رفت اِمْسال آن قِمار
با دِگَر کَس باز دست از من بِدار
از شش و از پنج عارف گشت فَرد
مُحْتَرز گشتهست زین شش پنجِ نَرد
رَسْت او از پنج حِسّ و شش جِهَت
از وَرایِ آن همه کرد آگَهَت
شُد اِشاراتَش اِشاراتِ اَزَل
جَاوَزَ الاَوْهامَ طُرًّا وَ اعْتَزَل
زین چَهِ شش گوشه گَر نَبْوَد بُرون
چون بَرآرَد یوسُفی را از دَرون؟
واردی بالایِ چرخِ بی سُتُن
جسمِ او چون دَلْو در چَهْ چاره کُن
یوسُفان چَنگال در دَلْوَش زده
رَسْته از چاه و شَهِ مصری شُده
دَلْوهایِ دیگر از چَهْ آبْجو
دَلْو او فارغ زِ آب اَصْحابجو
دَلْوها غَوّاص آب از بَهْرِ قوت
دَلْوِ او قوت و حیاتِ جانِ حوت
دَلْوها وابَستهٔ چَرخِ بلند
دَلْوِ او در اِصْبَعَیْنِ زورمَند
دَلْوِ چه و حَبْلِ چه و چَرخِ چی؟
این مِثالِ بَس رَکیک است ای اِچی
از کجا آرَم مِثالی بیشِکَست؟
کُفوِ آن نه آید و نه آمدهست
صد هزاران مَردْ پنهان در یکی
صد کَمان و تیرْ دَرْجِ ناوَکی
ما رَمْیَتَ اِذْ رَمَیْتی فِتْنهیی
صد هزاران خَرمَن اَنْدَر حَفْنهیی
آفتابی در یکی ذَرّه نَهان
ناگهان آن ذَرّه بُگْشایَد دَهان
ذَرّه ذَرّه گردد اَفْلاک و زمین
پیشِ آن خورشید چون جَست از کَمین
این چُنین جانی چه دَرخورْدِ تَن است؟
هین بِشو ای تَن ازین جان هر دو دست
ای تَنِ گشته وُثاقِ جانْ بَس است
چند تانَد بَحْر درمَشکی نِشَست؟
ای هزاران جِبْرئیل اَنْدَر بَشَر
ای مَسیحانِ نَهان در جَوْفِ خَر
ای هزاران کعبه پنهان در کَنیس
ای غَلَط اَنْدازِ عِفْریت و بِلیس
سَجدهگاهِ لامکانی در مکان
مَرِ بِلیسان را زِ تو ویران دُکان
که چرا من خِدمَتِ این طین کُنم؟
صورتی را من لَقَب چون دین کُنم؟
نیست صورت چَشم را نیکو بِمال
تا بِبینی شَعْشَعهیْ نورِ جَلال
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۲۹ - در تفسیر این خبر کی مصطفی صلواتالله علیه فرمود من کنت مولاه فعلی مولاه تا منافقان طعنه زدند کی بس نبودش کی ما مطیعی و چاکری نمودیم او را چاکری کودکی خلم آلودمان هم میفرماید الی آخره
گوهر بعدی:بخش ۱۳۱ - باز آمدن به شرح قصهٔ شاهزاده و ملازمت او در حضرت شاه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.