هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از طبیعت، زیباییها و شگفتیهای آن سخن میگوید. او از پرندگان، گلها، بادها و مناظر طبیعی توصیفهای زیبایی ارائه میدهد. همچنین، شاعر به عشق، مستی و حالات روحی انسان نیز اشاره میکند. در بخشی از شعر، شاعر از پریها و موجودات خیالی سخن میگوید و از حالات عاشقانه و رازآلود آنها یاد میکند. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که برخی از کارها و حالات انسان از دسترس عقل و درک او خارج است و تنها با یاری خداوند میتوان به آنها دست یافت.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از واژگان پیچیده و مفاهیم انتزاعی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل میشود.
بخش ۲۲ - نمودن شاپور صورت خسرو را بار سوم
شباهنگام کاین عنقای فرتوت
شکم پر کرد ازین یک دانه یاقوت
به دشت انجرک آرام کردند
به نوشانوش میدر جام کردند
در آن صحرا فروخفتند سرمست
ریاحین زیر پای و باده بر دست
چو روز از دامن شب سر برآورد
زمانه تاج زرین بر سر آورد
بر آن پیروزه تخت آن تاجداران
رها کردند می بر جرعه خواران
وز آنجا تا در دیر پری سوز
پریدند آن پریرویان به یک روز
در آن مینوی میناگون چمیدند
فلک را رشته در مینا کشیدند
بساطی سبز چون جان خردمند
هوائی معتدل چون مهر فرزند
نسیمی خوشتر از باد بهشتی
زمین را در به دریا گل به کشتی
شقایق سنگ را بتخانه کرده
صبا جعد چمن را شانه کرده
مسلسل گشته بر گلهای حمری
نوای بلبل و آواز قمری
پرنده مرغکان گستاخ گستاخ
شمایل بر شمایل شاخ بر شاخ
بهر گوشه دو مرغک گوش بر گوش
زده بر گل صلای نوش بر نوش
بدان گلشن رسید آن نقش پرداز
همان نقش نخستین کرد آغاز
پری پیکر چو دید آن سبزه خوش
به می بنشست با جمعی پریوش
دگر ره دید چشم مهربانش
در آن صورت که بود آرام جانش
شگفتی ماند از آن نیرنگ سازی
گذشت اندیشه کارش ز بازی
دل سرگشته را دنبال برداشت
به پای خود شد آن تمثال برداشت
در آن آیینه دید از خود نشانی
چو خود را یافت بیخود شد زمانی
چنان شد در سخن ناساز گفتن
کزان گفتن نشاید باز گفتن
لعاب عنکبوتان مگس گیر
همائی را نگر چون کرد نخجیر
در آن چشمه که دیوان خانه کردند
پری را بین که چون دیوانه کردند
به چاره هر کجا تدبیر سازند
نه مردم دیو را نخجیر سازند
چو آن گل برگ رویان بر سر خاک
گل صد برگ را دیدند غمناک
بدانستند کان کار پری نیست
عجب کاریست کاری سرسری نیست
از آن پیشه پشیمانی گرفتند
بر آن صورت ثناخوانی گرفتند
که سر بازی کنیم و جان فشانیم
مگر کاحوال صورت باز دانیم
چو شیرین دید که ایشان راستگویند
به چاره راست کردن چاره جویند
به یاری خواستن بنمود زاری
که یاران را ز یارانست یاری
ترا از یار نگریزد بهر کار
خدای است آنکه بی مثل است و بی یار
بسا کارا که از یاری برآید
به باید یار تا کاری برآید
بدان بت پیکران گفت آن دلارام
کز این پیکر شدم بیصبر و آرام
بیا تا این حدیث از کس نپوشیم
بدین تمثال نوشین باده نوشیم
دگر باره نشاط آغاز کردند
میآوردند و عشرت ساز کردند
پیاپی شد غزلهای فراقی
بر آمد بانک نوشا نوش ساقی
بت شیرین نبید تلخ در دست
از آن تلخی و شیرینی جهان مست
بهر نوبت که میبر لب نهادی
زمین را پیش صورت بوسه دادی
چو مستی عاشقی را تنگتر کرد
صبوری در زمان آهنگ در کرد
یکی را زان بتان بنشاند در راه
که هر کس را که بینی بر گذرگاه
نظر کن تا درین سامان چو پوید
وزین صورت به پرسش تا چه گوید
بسی پرسیده شد پنهان و پیدا
نمیشد سر آن صورت هویدا
تن شیرین گرفت از رنج سستی
کز آن صورت ندادش کس درستی
در آن اندوه میپیچید چون مار
فشاند از جزعها لولوی شهوار
شکم پر کرد ازین یک دانه یاقوت
به دشت انجرک آرام کردند
به نوشانوش میدر جام کردند
در آن صحرا فروخفتند سرمست
ریاحین زیر پای و باده بر دست
چو روز از دامن شب سر برآورد
زمانه تاج زرین بر سر آورد
بر آن پیروزه تخت آن تاجداران
رها کردند می بر جرعه خواران
وز آنجا تا در دیر پری سوز
پریدند آن پریرویان به یک روز
در آن مینوی میناگون چمیدند
فلک را رشته در مینا کشیدند
بساطی سبز چون جان خردمند
هوائی معتدل چون مهر فرزند
نسیمی خوشتر از باد بهشتی
زمین را در به دریا گل به کشتی
شقایق سنگ را بتخانه کرده
صبا جعد چمن را شانه کرده
مسلسل گشته بر گلهای حمری
نوای بلبل و آواز قمری
پرنده مرغکان گستاخ گستاخ
شمایل بر شمایل شاخ بر شاخ
بهر گوشه دو مرغک گوش بر گوش
زده بر گل صلای نوش بر نوش
بدان گلشن رسید آن نقش پرداز
همان نقش نخستین کرد آغاز
پری پیکر چو دید آن سبزه خوش
به می بنشست با جمعی پریوش
دگر ره دید چشم مهربانش
در آن صورت که بود آرام جانش
شگفتی ماند از آن نیرنگ سازی
گذشت اندیشه کارش ز بازی
دل سرگشته را دنبال برداشت
به پای خود شد آن تمثال برداشت
در آن آیینه دید از خود نشانی
چو خود را یافت بیخود شد زمانی
چنان شد در سخن ناساز گفتن
کزان گفتن نشاید باز گفتن
لعاب عنکبوتان مگس گیر
همائی را نگر چون کرد نخجیر
در آن چشمه که دیوان خانه کردند
پری را بین که چون دیوانه کردند
به چاره هر کجا تدبیر سازند
نه مردم دیو را نخجیر سازند
چو آن گل برگ رویان بر سر خاک
گل صد برگ را دیدند غمناک
بدانستند کان کار پری نیست
عجب کاریست کاری سرسری نیست
از آن پیشه پشیمانی گرفتند
بر آن صورت ثناخوانی گرفتند
که سر بازی کنیم و جان فشانیم
مگر کاحوال صورت باز دانیم
چو شیرین دید که ایشان راستگویند
به چاره راست کردن چاره جویند
به یاری خواستن بنمود زاری
که یاران را ز یارانست یاری
ترا از یار نگریزد بهر کار
خدای است آنکه بی مثل است و بی یار
بسا کارا که از یاری برآید
به باید یار تا کاری برآید
بدان بت پیکران گفت آن دلارام
کز این پیکر شدم بیصبر و آرام
بیا تا این حدیث از کس نپوشیم
بدین تمثال نوشین باده نوشیم
دگر باره نشاط آغاز کردند
میآوردند و عشرت ساز کردند
پیاپی شد غزلهای فراقی
بر آمد بانک نوشا نوش ساقی
بت شیرین نبید تلخ در دست
از آن تلخی و شیرینی جهان مست
بهر نوبت که میبر لب نهادی
زمین را پیش صورت بوسه دادی
چو مستی عاشقی را تنگتر کرد
صبوری در زمان آهنگ در کرد
یکی را زان بتان بنشاند در راه
که هر کس را که بینی بر گذرگاه
نظر کن تا درین سامان چو پوید
وزین صورت به پرسش تا چه گوید
بسی پرسیده شد پنهان و پیدا
نمیشد سر آن صورت هویدا
تن شیرین گرفت از رنج سستی
کز آن صورت ندادش کس درستی
در آن اندوه میپیچید چون مار
فشاند از جزعها لولوی شهوار
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۴۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۲۱ - نمودن شاپور صورت خسرو را بار دوم
گوهر بعدی:بخش ۲۳ - پیدا شدن شاپور
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.