هوش مصنوعی: مردی نزد شیخ می‌رود و از او می‌خواهد که رازهای الهی را به او نشان دهد. شیخ از او می‌خواهد تا فردا برگردد. روز بعد، شیخ موشی را در جعبه‌ای می‌گذارد و به مرد می‌دهد و از او می‌خواهد که جعبه را باز نکند. مرد کنجکاو می‌شود و جعبه را باز می‌کند و موش فرار می‌کند. وقتی نزد شیخ بازمی‌گردد و شکایت می‌کند، شیخ به او می‌گوید که اگر نتوانسته حتی یک موش را در جعبه نگه دارد، چگونه می‌تواند رازهای الهی را حفظ کند؟
رده سنی: 12+ مفهوم داستان نیازمند درک انتزاعی و اخلاقی است که برای کودکان زیر 12 سال ممکن است پیچیده باشد. همچنین، این داستان درس‌های عمیقی درباره صبر و کنترل نفس دارد که برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است.

حکایت شمارهٔ ۱۱

روزی یکی نزدیک شیخ آمد و گفت ای شیخ آمده‌ام تا از اسرار حقّ چیزی با من نمایی شیخ گفت باز گرد تا فردا آن مرد بازگشت، شیخ بفرمود تا آن روز موشی بگرفتند و در حقّه کردند و سر حقّه محکم کردند دیگر روز آن مرد باز آمد و گفت ای شیخ آنچ وعده کردۀ بگوی. شیخ بفرمود تا آن حقّه را بوی دادند و گفت زینهار تا سر این حقّه باز نکنی مرد حقّه را برگرفت و بخانه رفت و سودای آنش بگرفت که آیا درین حقّه چه سر است؟ هر چند صبر کرد نتوانست، سر حقّه باز کرد و موش بیرون جست و برفت، مرد پیش شیخ آمد و گفت ای شیخ من از تو سر خدای تعالی طلب کردم تو موشی بمن دادی؟ شیخ گفت ای درویش ما موشی در حقّه بتو دادیم تو پنهان نتوانستی داشت سر خدای را باتو بگوییم چگونه نگاه خواهی داشت.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۱۰
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.