۲۸۸ بار خوانده شده

حکایت شمارهٔ ۶۴

امام الحرمین ابوالمعالی جوینی گفت کی روزی پدرم شیخ بومحمد جوینی گفت کی برخیز و به نزدیک بوسعید بوالخیر رو و هرچ شیخ گوید یاد دار تا با من بگویی. من به خدمت شیخ رفتم، سلام گفتم، شیخ مرا بپرسید و گفت چه می‌خوانی؟ گفتم خلافی. شیخ گفت خلاف نباید! خلاف نباید! من بازگشتم و بخدمت پدر آمدم و گفتم که برزفان شیخ چه رفت. پدرم گفت بعد ازین خلافی مخوان فقه و مذهب خوان. من بران اشارت برفتم تا به برکۀ نظر ایشان کار علم من بدین درجه رسید.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۶۳
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.