هوش مصنوعی: استاد عبدالرحمن داستانی را نقل می‌کند درباره مردی غریب که از شیخ درخواست کرامت می‌کند. شیخ در پاسخ، داستان فردی را تعریف می‌کند که با هدایت خضر و پیر شبلی به مسیر هدایت کشیده شد و باعث نجات بسیاری از گمراهان شد. سپس شیخ توضیح می‌دهد که کرامت واقعی در رفتار و حرکات بنده‌ی پاک است. در پایان، شیخ با اشعاری عاشقانه به عظمت معشوق اشاره می‌کند و تأکید می‌کند که حرکات و سخنان یک بنده‌ی پاک همه کرامات هستند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عرفانی و داستانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و اشعار عرفانی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد.

حکایت شمارهٔ ۱۱۳

استاد عبدالرحمن گفت، کی مقری شیخ بود، کی در آن وقت کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز بنشابور بود یکی به نزدیک شیخ آمد و گفت مردی غریبم، بدین شهر درآمدم و همه شهر صیت و آوازۀ شماست و ترا کرامتهای بسیارست اکنون از آن یکی بنمای. شیخ گفت بآمل بودیم، یکی به نزدیک بوالعباس قصاب در آمد و همین سؤال کرد، شیخ بوالعباس گفت می‌نبینی آن چیست کی آن نه کراماتست آنچ آنجا بینی پسر قصابی بود که از پدر قصابی آموخت، چیزی بدو نمودند و او را بربودند، به بغداد تاختند، پیر شبلی او را به مکه فرستاد و از مکه به مدینه فرستاد و از مدینه به بیت المقدس، خضر را بدو نمودند و در دل خضر افگندند تا این را قبول کرد و صحبت افتاد و اینجا باز آوردو عالمی را روی بوی آورد تا از خراباتها می‌آیند و از ظلمتها بیزار می‌شوندو توبه می‌کنند و از اطراف عالم سوختگان می‌آیند و ازما او را می‌جویند، کرامت بیش از این بود؟ پس گفت کرامتی می‌باید در وقت کی بینم، گفت نیک ببین نه کرم اوست که فرزند بُزکُشی را درصدر بزرگان بنشانند و به زمین فرو نشود و دیوار بر وی نیفتد و این خانه بر وی فرو نیاید؟ بی‌ملک و مال ولایت دارد، بی‌آلت و کسب روزی خورد و خلق را بخوراند، این همه نه کراماتست؟ آنگه شیخ ما گفت ای جوامرد ما را با تو همان افتاد که وی را. این مرد گفت یا شیخ من از تو کرامات تو می‌طلبم تو از شیخ بوالعباس می‌گویی؟ شیخ گفت هرکه بجمله کریم را گردد همۀ حرکات وی کریم را گردد پس تبسم کرد و بگمارید و گفت:

هر باد کی از سوی بخارا بمن آید
زوبوی گل و مشک و نسیم سمن آید

برهرزن و هر مرد کجا بروزد آن باد
گوید مگر آن باد همی از ختن آید

نه نه زختن باد چنان خوش نوزد هیچ
کان باد همی از بر معشوق من آید

هر شب بگرایم بیمن تاتو برآیی
زیرا که سهیلی و سهیل از یمن آید

کوشم که بپوشم صنما نام تو از خلق
تا نام تو کم در دهن انجمن آید

با هرکه سخن گویم اگر خواهم اگرنه
اول سخنم نام تو اندر دهن آید
پس شیخ گفت چوبنده را پاک گرداند حرکات و سکنات و قالت و حالت آن بنده همه کرامات بود و صلی اللّه علی محمد و آله اجمعین.
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۱۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.