هوش مصنوعی:
شیخ ابوالفتح سه روز قبل از وفاتش به فرزندانش خبر میدهد که در روز پنجشنبه فوت خواهد کرد و در روز آدینه تشییع جنازهای پرزحمت خواهد داشت. او از آنها میخواهد زیر چادری بروند که به هوا کشیده شده و تصور کنند جنازه اوست. پس از سه روز، پیشبینی او محقق میشود و تشییع جنازه آنقدر شلوغ است که فرزندانش نمیتوانند به جنازه نزدیک شوند. راوی این داستان (پیرزین الطایفه عمر شوکانی) و خواجه ابوالفتح هر دو در حال گریه هستند.
رده سنی:
12+
محتوا شامل موضوعاتی مانند پیشگویی مرگ و صحنههای عاطفی است که ممکن است برای کودکان کمسنوسال نامفهوم یا ناراحتکننده باشد. همچنین، درک مفاهیم عرفانی و تاریخی متن نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
حکایت شمارهٔ ۳
از پیرزین الطایفه عمر شوکانی شنودم که او گفت که یک روز خواجه ابوالفتح که پسر شیخ بود از دختر شوکان با پدر در خانقاه نشسته بودند و خواجه امام ابوالفتح حکایت وفات شیخ میکرد که پیش از وفات خویش بسه روز روی بما کرد و گفت روز پنجشنبه ما را وفات خواهد بود و روز آدینه زحمتی عظیم باشد چنانک شما فرا جنازۀ مانتوانید آمد. پس بفرمود تا چادری آوردند و چهار گوشۀ آن چادر بگرفتند و در هوا بازکشیدند و ما را گفت بزیر این چادر بیرون شوید و انگارید کی این جنازۀ ماست. فرزندان شیخ چنان کردند کی شیخ فرمود بود، بعد از آن بسه روز همان کی شیخ اشارت نموده بود ببود، چون جنازه بیرون آوردند چندان زحمت بود کی ما فرزندان شیخ فرا نزدیک جنازه نتوانستیم رفت این حکایت میگفت و هردو میگریستند.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۲
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.