۱۹۴ بار خوانده شده

بخش ۴۵ - حکایت حسن بصری

از امام عصر و شیخ تابعین
پیشوای جمله ارباب یقین

پیر بصره آن که نامش بد حسن
باز پرسیدند بر وجه حسن

بهترین وقت تو کی بوده است
حالت خوش کی رخت بنموده است

شیخ گفتا پیش ازین روزی پگاه
من به بام خانه بودم دیرگاه

اندر آن همسایه زن با شوهرش
می شنیدم گفت کای ناخوش منش

من به سر بردم به تو پنجاه سال
با تو بودم یک جهت در جمله حال

در غم و شادی و در بود و نبود
در کم و در بیش و در نقصان و سود

ننگ و نامت را نگه می داشتم
تخم مهرت را به دل می کاشتم

در فراق و وصل و در شکر و گله
مننبودم با تو یار ده دله

سرد و گرمت را به جان کردم قبول
من نگشتم از جفای تو ملول

هر بلایی نیز کاید می کشم
با همه جور و جفایت دلخوشم

لیک نتوانم شنید ای بیوفا
آنکه بگزینی تو یاری را به ما

هستم امرت را به جان فرمان بری
کی توانم دیدنت با دیگری

من نخواهم تن بدین یک چیز داد
حال من اینست ای نیکو نهاد

می کشم پیوسته این جور و جفا
تا ترا بینم ترا ای بیوفا

نی برای آنکه تو یاری دگر
برگزینی هر دم ای بیدادگر

وقت من خوش گشت از گفتار او
مست گشتم بی می و جام و سبو

گشت آب از چشمۀ چشمم روان
یافتم معنی لایغفر از آن

دل به دستش د ه گرت هست آگهی
تا ز قید هر دو عالم وارهی

غیر جانان را درون جان و دل
جا مده ور نه شوی خوار و خجل

جز به عشق او مکن جان را گرو
بندۀ حق شو پی باطل مرو

پای بند عشق او کن جان و دل
جز خیال دوست اندر جان مهل

لازم ار گفتی کسی با پادشا
کز غم عشق توگشت فارغ آن گدا

طاقت عشقش ندارد هر دلی
چون کند در قطره دریا منزلی

یک دلی باید به پ هن ای جهان
تا غم عشقش کند منزل در آن

می نماید عشق از کون و مکان
آینه عشق اند ذرات جهان

وقف عشقش ساز ملک جان و دل
تختۀ دل شو ز نقش آب و گل

آفتاب عشق چون تابد به جان
جان او را در جهان ماند نهان

عشق حق چون در دلت مأوا کند
جان او را در زمان شیدا کند

چون محبت یافت در دل ذره ای
گشت عالم پیش او یک پرده ای

هر که جامی از محبت نوش کرد
عقل را دیوانه و مدهوش کرد

لذت جام محبت هر ک ه یافت
روی دل از لذت کونین تافت

کی شود هشیار مست جام عشق
عقل مجنون گشت از پیغام عشق

هر که در راه محبت قایم است
جنت و حورش حلیم و نایم است

هر که را عشق و محبت داد حق
پیش او یک سان نماید فیل و بق

جان ما از عشق چون یابد مدد
کی به هوش آید ز مستی تا ابد

از محبت آن زمان یابی اثر
کز وجود خو ی ش گردی بیخبر

چون شراب بیخودی در داد عشق
رسم مستی و جنون بنهاد عشق

غیر عاشق خود چه داند حال عشق
شمه ای بشنو تو از احوال عشق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴۴ - در بیان: ان اللّه لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء
گوهر بعدی:بخش ۴۶ - درویشی که از عشق عابدی را مدهوش دید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.