۱۸۸ بار خوانده شده

بخش ۳۶ - حکایت بایزید علیه الرحمة

رهروی ناگه بنزد بایزید
چون بر آمد خانه را دربسته دید

حلقه بر در زد که مرغ دام کو
رهبر عالم شد بسطام کو

بایزیدش گفت کای روشن روان
سالها شد تا ازو جویم نشان

در همه عمر آرزوی او مراست
بایزید اندر همه عالم کجاست

من بسی جستم ز پیدا و نهفت
کس نشان بایزیدم را نگفت

پاکبازان ره چنین پیموده اند
تا دمی بیخود ز خود آسوده اند

گر بدو پیوندی از خود درگذر
بی نشان شو تا نشان یابی مگر

با تو گویم در رهش چون آمدی
همچو مار از پوست بیرون آمدی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۵ - در بیان تجلی ذات میفرماید
گوهر بعدی:بخش ۳۷ - در بیان سماع و کیفیت آن میفرماید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.