۱۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۲

آهم ز سرکشی بتلاش اثر نرفت
هر جا ندید روی دل آنجا دگر نرفت

چون یافت اینکه شربتش از خون عاشقست
بیمار چشم تو که طبیبش بسر نرفت

با آنکه در رهت ز دو عالم گذشته ایم
یک گام آشنائی ما پیشتر نرفت

جز خون دل که رنگ حنا داشت از وفا
دیگر چه داشتم که ز دستم بدر نرفت

بگریخت بخت و روشنی از دیده رخت بست
بیروی تو چها که ازین چشم تر نرفت

خود را به پیچ و تاب هزار آرزو نداد
آسوده آنکه از پی تاب کمر نرفت

دیگر بخواب، تشنه چه بیند بغیر آب
مردیم و شوق تیغ تو ما را ز سر نرفت

شعر بلند را چه غم از کاو کاو دخل
آب گهر بسفته شدن از گهر نرفت

از آستین خامه والای من کلیم
یکبار دست خواهش معنی بدر نرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.