هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در ستایش و نصیحت یک پادشاه سروده شده است. شاعر از پادشاه به عنوان فردی قدرتمند و خردمند یاد میکند و به او توصیههایی برای حکومت عادلانه و موفق ارائه میدهد. این توصیهها شامل عدالت، دوری از دشمنان، اعتماد به خدا، رعایت اخلاق و رفتار مناسب با مردم است. همچنین شاعر برای پادشاه آرزوی موفقیت و پیروزی میکند.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم پیچیدهای مانند حکومت، عدالت، اخلاق و نصیحتهای سیاسی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم تاریخی و اجتماعی دارد. همچنین زبان شعر به دلیل استفاده از واژگان قدیمی و ساختارهای ادبی، ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال دشوار باشد.
بخش ۴۶ - ختم کتاب به نام شروانشاه
شاها ملکا جهان پناها
یک شاه نه بل هزار شاها
جمشید یکم به تختگیری
خورشید دوم به بینظیری
شروانشه کیقباد پیکر
خاقان کبیر ابوالمظفر
نی شروانشاه بل جهانشاه
کیخسرو ثانی اختسان شاه
ای ختم قران پادشاهی
بیخاتم تو مباد شاهی
روزی که به طالع مبارک
بیرون بری از سپهر تارک
مشغول شوی به شادمانی
وین نامه نغز را بخوانی
از پیکر این عروس فکری
گه گنج بری و گاه بکری
آن باد که در پسند کوشی
ز احسنت خودش پرند پوشی
در کردن این چنین تفضل
از تو کرم وز من تو کل
گرچه دل پاک و بخت فیروز
هستند تو را نصیحت آموز
زین ناصح نصرت آلهی
بشنو دو سه حرف صبحگاهی
بر کام جهان جهان بپرداز
کان به که تومانی از جهان باز
ملکی که سزای رایت تست
خود در حرم ولایت تست
داد و دهشت کران ندارد
گر بیش کنی زیان ندارد
کاریکه صلاح دولت تست
در جستن آن مکن عنان سست
از هرچه شکوه تو به رنج است
پردازش اگرچه کان و گنج است
موئی مپسند ناروائی
در رونق کار پادشائی
دشمن که به عذر شد زبانش
ایمن مشو وز در برانش
قادر شو و بردبار میباش
می میخور و هوشیار میباش
بازوی تو گرچه هست کاری
از عون خدای خواه یاری
رای تو اگرچه هست هشیار
رای دیگران ز دست مگذار
با هیچ دو دل مشو سوی حرب
تا سکه درست خیزد از ضرب
از صحبت آن کسی بپرهیز
کو باشد گاه نرم و گه تیز
هرجا که قدم نهی فراپیش
باز آمدن قدم بیندیش
تا کار به نه قدم برآید
گر ده نکنی به خرج شاید
مفرست پیام داد جویان
الا به زبان راست گویان
در قول چنان کن استواری
کایمن شود از تو زینهاری
کس را به خود از رخ گشوده
گستاخ مکن نیازموده
بر عهد کس اعتماد منمای
تا در دل خود نیابیش جای
مشمار عدوی خرد را خرد
خار از ره خود چنین توان برد
در گوش کسی میفکن آن راز
کازرده شوی ز گفتنش باز
آنرا که زنی ز بیخ بر کن
وآنرا که تو برکشی میفکن
از هرچه طلب کنی شب و روز
بیش از همه نیکنامی اندوز
بر کشتن آنکه با زبونیست
تعجیل مکن اگرچه خونیست
بر دوری کام خویش منگر
کاقبال تواش درآرد از در
زاینجمله فسانها که گویم
با تو به سخن بهانه جویم
گرنه دل تو جهان خداوند
محتاج نشد به جنس این پند
زانجا که تراست رهنمائی
ناید ز تو جز صواب رائی
درع تو به زیر چرخ گردان
بس باد دعای نیک مردان
حرز تو به وقت شادکامی
بس باشد همت نظامی
یارب ز جمال این جهاندار
آشوب و گزند را نهاندار
هر در که زند تو سازکارش
هرجا که رود تو باش یارش
بادا همه اولیاش منصور
و اعداش چنانکه هست مقهور
این نامه که نامدار وی باد
بر دولت وی خجسته پی باد
هم فاتحهایش هست مسعود
هم عاقبتیش باد محمود
یک شاه نه بل هزار شاها
جمشید یکم به تختگیری
خورشید دوم به بینظیری
شروانشه کیقباد پیکر
خاقان کبیر ابوالمظفر
نی شروانشاه بل جهانشاه
کیخسرو ثانی اختسان شاه
ای ختم قران پادشاهی
بیخاتم تو مباد شاهی
روزی که به طالع مبارک
بیرون بری از سپهر تارک
مشغول شوی به شادمانی
وین نامه نغز را بخوانی
از پیکر این عروس فکری
گه گنج بری و گاه بکری
آن باد که در پسند کوشی
ز احسنت خودش پرند پوشی
در کردن این چنین تفضل
از تو کرم وز من تو کل
گرچه دل پاک و بخت فیروز
هستند تو را نصیحت آموز
زین ناصح نصرت آلهی
بشنو دو سه حرف صبحگاهی
بر کام جهان جهان بپرداز
کان به که تومانی از جهان باز
ملکی که سزای رایت تست
خود در حرم ولایت تست
داد و دهشت کران ندارد
گر بیش کنی زیان ندارد
کاریکه صلاح دولت تست
در جستن آن مکن عنان سست
از هرچه شکوه تو به رنج است
پردازش اگرچه کان و گنج است
موئی مپسند ناروائی
در رونق کار پادشائی
دشمن که به عذر شد زبانش
ایمن مشو وز در برانش
قادر شو و بردبار میباش
می میخور و هوشیار میباش
بازوی تو گرچه هست کاری
از عون خدای خواه یاری
رای تو اگرچه هست هشیار
رای دیگران ز دست مگذار
با هیچ دو دل مشو سوی حرب
تا سکه درست خیزد از ضرب
از صحبت آن کسی بپرهیز
کو باشد گاه نرم و گه تیز
هرجا که قدم نهی فراپیش
باز آمدن قدم بیندیش
تا کار به نه قدم برآید
گر ده نکنی به خرج شاید
مفرست پیام داد جویان
الا به زبان راست گویان
در قول چنان کن استواری
کایمن شود از تو زینهاری
کس را به خود از رخ گشوده
گستاخ مکن نیازموده
بر عهد کس اعتماد منمای
تا در دل خود نیابیش جای
مشمار عدوی خرد را خرد
خار از ره خود چنین توان برد
در گوش کسی میفکن آن راز
کازرده شوی ز گفتنش باز
آنرا که زنی ز بیخ بر کن
وآنرا که تو برکشی میفکن
از هرچه طلب کنی شب و روز
بیش از همه نیکنامی اندوز
بر کشتن آنکه با زبونیست
تعجیل مکن اگرچه خونیست
بر دوری کام خویش منگر
کاقبال تواش درآرد از در
زاینجمله فسانها که گویم
با تو به سخن بهانه جویم
گرنه دل تو جهان خداوند
محتاج نشد به جنس این پند
زانجا که تراست رهنمائی
ناید ز تو جز صواب رائی
درع تو به زیر چرخ گردان
بس باد دعای نیک مردان
حرز تو به وقت شادکامی
بس باشد همت نظامی
یارب ز جمال این جهاندار
آشوب و گزند را نهاندار
هر در که زند تو سازکارش
هرجا که رود تو باش یارش
بادا همه اولیاش منصور
و اعداش چنانکه هست مقهور
این نامه که نامدار وی باد
بر دولت وی خجسته پی باد
هم فاتحهایش هست مسعود
هم عاقبتیش باد محمود
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۴۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۴۵ - وفات مجنون بر روضه لیلی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.