۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵ - شکایت از تب و لرز

روزگاری شد که با تب لرز هم پیراهنم
قسمت من گشته این از سرد و گرم روزگار

وقت رفتن می سپارد خود بمن تب لرز خویش
داد امانت داری درد تو ما را اعتبار

شب که شد از اضطراب پیکر بیطاقتم
تار در پیراهنم چون نبض گردد بیقرار

باز گرمی نامزد کرد از پی همخانگی
دید گردون چون ندارم مونس شبهای تار

فال صحت بهر ما بیند مزاج ایدل مترس
دمبدم بر هم خورد گر استخوآنها قرعه وار

آبرا مانند مشک از نهر گردن می خورم
چون تنور از نان خورم بیرون دهم بی اختیار

پیکر چون موی من از بیقراریهای لرز
نسبتش افزون شوم هر دم بتار زلف یار

زانکه می سوزد درونم ز آتش جانسوز تب
آب چون بینم بسان موج گردم بیقرار

ملک تن از ترکتاز لرزه بر هم خورده است
یکسر مو را بجای خود نبینم استوار

زخمهای کهنه را بگسسته از هم بخیه ها
داغهای تازه را افتاده مرهم بر کنار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴ - در معذرت از نرفتن بخانه سیدعلی عودی بطریق مطایبه
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶ - در طلب کیف
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.