۱۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷ - کتابه دولتخانه صفاپور

زهی دلکش بنای چرخ پایه
جهان از آب و رنگت برده مایه

بهار بوستان آفرینش
نظر باز جمالت چشم بینش

فتد عکست چو در آئینه صبح
نگنجد مهر خور در سینه صبح

صفاپور از تو زیبا روزگارست
بهار از پهلوی گل نامدار است

بر بام و درت کائینه زنگست
مجال دم زدن بر صبح تنگست

ورش گاهی مجال دم زدن هست
زخورشید آورد پیش نفس دست

شکوهت طاق کسری را شکسته
بپای کرسیت رفعت نشسته

ترا خورشید انور شد گرفتار
بسان آینه در بند دیوار

نشسته بر درت عیش زمانه
مربع همچو شکل آستانه

بسیرت گر بیابد مهر رخصت
شود خط شعاع انگشت حیرت

صدف تا باشد آب این خاک در را
فشرد از هر دو دست آب گهر را

رود از دیدنت چون هوش از کار
هوایت پاشدش آبی برخسار

نگه در دیده اول پای شوید
پس آنگه سوی گلزار تو بوید

در فیض و درت با هم نظر باز
همیشه چون ره دلها بهم باز

از آن منظور فیض آسمانی
که عشرتخانه شاه جهانی

سپهرت گر شرافت جاودان داد
ز یمن ثانی صاحبقران داد

شه روشندل از انوار تأیید
بفیض عام بخشیدن چو خورشید

از آنروزی که جان مهمان تن شد
دلش فیض الهی را وطن شد

از آن پرتو که او از غیب دیدست
بخورشید آینه داری رسیدست

اگر رایش نگردد پرتوافکن
نباشد خانه آئینه روشن

ز مهرش هر دلی گیرد سراغی
که اندر کعبه هم باید چراغی

حباب از حفظش ار یابد هوادار
جدا از بحر می ماند صدف وار

دویده ذکر خیرش در زمانه
چو اشعار کتابه دور خانه

دلش بیعلم کسبی هست روشن
نخواهد خانه آئینه روزن

جهان دایم از آن شاه زمانه
منور باد همچون چشم خانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶ - درتعریف کشمیر
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸ - کتابه عمارت باغ فیض بخش
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.