۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱

افتخار ما به فقرست و فنا
ما کجا و منصب و مال از کجا

با وجود ملک عشق لایزال
عارم آید زین جهان بی بقا

جان ما مستغرق نور لقاست
کی به جنت سر فرود آید مرا

برفراز نه فلک طیران کند
شاهباز همت والای ما

جان به جانان زنده ی جاوید گشت
تا ز قید خود به کلی شد فنا

از شراب جام منصوری بنوش
مست و بیخودگو انالحق برملا

از می عشقست جان مست الست
این چنین مستی بود بی منتها

دلبرم در کام جان ریزد مدام
آن شراب بی خمار جانفزا

از تجلی جمال روی دوست
جمله عالم غرق نورند و ضیا

عاشقان بینند رویش بی نقاب
لیک چشم زاهدان دارد عما

گفت اسیری گر تو میجویی وصال
بی تویی در بزم وصل ما درآ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.