۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳

بردار ای صبا ز جمالش نقاب را
گو بنگرید آن رخ چون آفتاب را

چون دیده تاب دیدن حسن رخش نداشت
برروی خود فکند ازین رو نقاب را

ساقی بیار باده به مخمور عشق ده
بشکن خمار عاشق مست و خراب را

ای پیر میکده در میخانه باز کن
مست مدام ساز همه شیخ و شاب را

بر بحر هستی تو جهان غیر موج نیست
عارف به غیر بحر چه گوید حباب را؟

عمری به عشق روی تو نغنود دیده هیچ
با چشم عاشق تو چه کارست خواب را؟

نزد اسیری دوزخ محض و عذاب دان
بی روی دوست جنت عدن و ثواب را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.