۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷

تا جان ما گذشت ازین قیل و قالها
دل را بیاد روی تو ذوقست و حالها

تاشسته شد ز لوح دلم نقش غیر دوست
جان مرا باوست مدام این وصالها

تا کرده ام بحسن تو تشبیه ماه و خور
دارم ز روی تو همه دم انفعالها

تا آفتاب روی تو دیدم در اوج حسن
دیگر ندید کوکب بختم و بالها

اهل گمان که بهره ندارند از یقین
دارند در ره تو عجایب خیالها

در بزم وصل تو چو دلم شاد و خرمست
جانم رهید از غم هجر و ملالها

حسنی چنین که دید، اسیری نمی توان
گفتن بیان شمه آن ماه و سالها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.