۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰

مست و خرابم ساقیا در بازکن میخانه را
بهر خمارم از کرم پرکن دگر پیمانه را

مستم ز جام عشق تو دیوانه ام از شوق تو
بنمارخ و دیوانه تر گردان من دیوانه را

از چشم مست جادوت صد فتنه در هر گوشه است
پندی بروی خوش بگو، آن نرگس مستانه را

گریار میخواهی بیا،می خواره و قلاش شو
بر پای مستان سربنه، بگذار این افسانه را

آن باده صاف بقا مینوش از جام فنا
بشنو بگوش جان و دل، پند خوش رندانه را

چون عقل را بیگانگی پیوسته شد با عاشقی
تو آشنای عشق شو، بگذار آن بیگانه را

زان بحرمی جویی روان سازم دگر در ملک جان
معمورتر ز اول کنم، باز این ده ویرانه را

با چنگ و عود و ارغنون آیم بمیخانه درون
آرایم از معشوق و می خوش مجلس شاهانه را

دیدیم از عین العیان،همچو(ن) اسیری در جهان
ما بزمگاه عشق او هم کعبه هم بتخانه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.