۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲

خواهی که دیده باز کنی بر جمال دوست
بیرون کن از درون دلت هرچه غیر اوست

شد در میانه هستی تو پرده حجاب
ورنه همیشه با تو دلارام روبروست

دریا دلی که جرعه جانش بود محیط
مستی او کجا زمی جام یا سبوست

نقش دوئی بدیده احول اگر نمود
اما بچشم اهل نظر آن یکی نه دوست

هر لحظه روی تو چو نماید جمال تو
مارا چو حسن تو همه دم عشق نو بنوست

رخسار دوست آینه صاف و روشن است
بنگر که عکس جمله عالم عیان دروست

جانا چه دیر دیر نمائی بما جمال
دیدار تو همیشه دلم را چو آرزوست

جانم چو دید حسن تو پیدا ز روی خوب
زان رو همیشه مایل رخساره نکوست

بویی ز وصل دوست نیابد اسیر یا
جانی که در جهان همه مایل برنگ و بوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.