۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۳

بقید زلف تو جانم عجب گرفتارست
ز بند دام تو جستن نه سرسری کارست

ز مهر روی تو ذرات کون در رقصند
جهان ز تابش حسن تو غرق انوارست

درون پرده کثرت جمال وحدت دوست
کسی معاینه بیند که مرد اسرار است

یکیست عاشق و معشوق پیش اهل یقین
دوئی گمان کج احولی و پندار است

سپاه عشق سراسر گرفت ملک وجود
خرد ز دست تظلم بجان بزنهارست

بمکر و عربده چشم تو ریخت خون جهان
ببین که چشم معربد چه شوخ و عیارست

جهان ز باده لعل تو مست و بیخبرند
کجاست آنکه بدور لب تو هشیارست

چه غم ز سرزنش دشمن و ز طعن رقیب
بما اگر ز سر مهر یارما یارست

همه جهان چو اسیری بدور رخسارت
بگرد نقطه خال تو همچو پرگارست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.