۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۴

بی جمال روی تو دل را حیاتی هست نیست
زآب حیوان لبت جانرا مماتی هست نیست

هرکه شد دل زنده از دیدار جان افزای تو
آنچنان دل زنده را هرگز وفاتی هست نیست

شد مقید جان ما نوعی که گویی یک نفس
از کمند زلف تو او را نجاتی هست نیست

پیش مست باده توحید در هر دو جهان
جز صفات و ذات تو ذات و صفاتی هست نیست

روبهر سویی که باشد عاشق دیوانه را
جز بسوی قبله رویت صلاتی هست نیست

نیست هستی غیر واجب پیش مرد راست بین
جز خیال چشم احول ممکناتی هست نیست

ای اسیری در یقین عارفان حق پرست
همچو نفس بدبتی در سومناتی هست نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.