۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۳

بیا جانا که بی تو جان خرابست
دلم از آتش شوقت کبابست

خورم خون جگر بی تو نگارا
بهجرانت مرا اینها شرابست

ندارم غیر عشقت در جهان کار
ترا با من چرا چندین عتابست

ز درد فرقتت ای جان جانان
تنم بیمار و دل در اضطرابست

قدت سرو و لبت قند و میان موی
جبینت ماه و رویت آفتابست

دلم را با وجود خاک کویت
نه پروای بهشت و نه ثوابست

ز دست هجر از پای اوفتادم
اگر رحمی کنی فکری صوابست

دوائی کن بوصل خود دلم را
که از درد و غم هجران خرابست

اسیری گر ز حالت پرسد آن ماه
بگو درد درونم بی حسابست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.