۱۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۲

زهی جمال و ملاحت که یار ما دارد
هزار عشوه و ناز و کرشمه ها دارد

بنور طلعت خوبش چه دل که حیرانست
بدام زلف چه جانها که مبتلا دارد

جمال بیحد و مهر و وفای بی غایت
کمال صورت و معنی جدا جدا دارد

مراد عاشق مهجور وصل معشوق است
چه وایه که دل و جان بی نوا دارد

بغیر یار نداریم ما ز یار طلب
اگر جفا کند آن یار و گر وفا دارد

بغمزه جان و دل و دین ما بغارت برد
ندانمش که دگر دیده بر چه ها دارد

ز باده لب لعل حیات بخش حبیب
چه شور و مستی و غوغا که جان ما دارد

بیا و جان و جهان در قمار عشق بباز
که درد عاشق بیدل همین دوا دارد

نظر بهر چه کنم حسن تست منظورم
ببین که جان اسیری نظر کجا دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.