۱۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۴

دوش جانم در هوای آن خط و رخسار بود
شب همه شب در سرم سودای زلف یار بود

با وجود روی جان افروز و قددلربات
عاشقان را از بهشت و حور و طوبی عار بود

مونس دردت نه تنها این زمانم کز ازل
از غم عشق تو جان مجروح و دل افگار بود

چشم جادویت بغمزه می رباید دین و دل
در فسون و مکر این جادو عجب عیار بود

در شب تاریک هجران جان غم فرسوده را
هم خیال وصل جانان مونس و غمخوار بود

زاهد افسرده دل را نیست اقراری بعشق
زان سبب با عاشقانش دایما انکار بود

تا بتابید از جهان مهر جمال نوربخش
هرکه دیدم چون اسیری غرقه انوار بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.