۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۳

روی تو بهر شیوه شیدای دگر دارد
زلف تو بهر تاری سودای دگر دارد

آن غمزه بهر تاری خون دگری ریزد
لعل تو بهر عشوه احیای دگر دارد

در هر خم گیسویت دیوانه دل دربند
هرموی تو زنجیری در پای دگر دارد

چشم تو بهر نازی بیمار دگر خواهد
حسن تو بهر جلوه جویای دگر دارد

زان غمزه بهر جایی صد فتنه و آشوبست
چشم تو بهر گوشه غوغای دگر دارد

از درد تو در هر سو آشفته و حیرانی
عشق تو بهر کویی رسوای دگر دارد

از چشم و لب و ابرو هر لحظه بیک طوری
بنگر باسیری چون ایمای دگر دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.