۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۲

دیوانه عشق توام و ز عقل و دینم بیخبر
تا مست دیدارت شدم از خود نمی یابم اثر

ای همدم جان و روان جویی کنار از عاشقان
با ما چرائی سرگردان رنجیده از مامگر

در عشق تو بیچاره ام، از خان و مان آواره ام
از لطف خود کن چاره ام، دیدار بنما یک نظر

ای شاه عالم سوز من وی ماه جان افروز من
ای ساز من ای سوز من کی بینمت بار دگر

ای دلبر طناز من ای مونس و دمساز من
ای محرم و همراز من درد مرا شو چاره گر

ای آرزوی جان من ای جان وای جانان من
ای درد و ای درمان من در حال زار من نگر

ای یار بی مهر و وفا داری سر جور و جفا
گر زانکه ریزی خون ما کردم فدایت جان و سر

ای آفتاب خاوری ای رشک ماه و مشتری
درد دلم چون بنگری باشی ز حالم باخبر

آخر اسیری در نگر گر زانکه هستی دیده ور
من نور حقم سربسر روپوش گشته در بشر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.