۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۱

چون دور شد از حسن رخت پرده انوار
شد گنج نهان فاش و عیان شد همه اسرار

گر دیده معنی بودت باز بینی
کان یار عیانست درین صورت اغیار

تاکفر نهان گردد و پیدا شود ایمان
گو پرده آن زلف برانداز ز رخسار

چون نیست شود هستی موهوم ز معلوم
دانی به یقین هست یکی دیده و دیدار

زاهد شود از عشق رخت منکر مشاق
بردار ز رخ پرده که تا آورد اقرار

خورشید جمال تو ز رخ پرده چو برداشت
ذرات جهان محو شد از تابش انوار

جان واله و شیداست در انوار جمالش
ای دل تو کجائی که ببینی رخ دلدار

اسرار حقیقت نکنی فاش بهر کس
زنهار دلا پرده اسرار نگهدار

از دام بلا جان اسیری نشد آزاد
تا شد بکمند خم زلف تو گرفتار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.