۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۹

ای جمالت رو نموده هر زمان جائی دگر
چون مسافر حسن تو هر دم بمأوائی دگر

من چنان حیران حسن روی یارم کز جهان
جز نظر بروی ندارم هیچ پروائی دگر

جز تماشای رخ معشوق و ناز و شیوه اش
نیست عاشق را بعالم خود تماشائی دگر

عاشقان را ذکر معشوقست مونس دایما
غیر فکرش بیدلان را از کجا رائی دگر

سود ما سودای زلف و مهر رویت بود و بس
هر زیانی زین که باشد به ز سودائی دگر

با دل پر درد عاشق چشم شوخت دم بدم
از سر لطفی و نازی کرده ایمائی دگر

کرده غارت بود عاشق را برندی و آنگهی
در برآورده ز لطف و گفته از مائی دگر

برسر بازار عشقش از ملامت هر کسی
گفته با من عاشق بیدل تو رسوائی دگر

جز تمنای لقای نوربخش هردو کون
در جهان نبود اسیری را تمنائی دگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.