۲۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۸

قصد جانم کرد یار دلنواز
ریخت خونم بی گنه آن سروناز

شهسوار حسن گو اسب جفا
با گدای باوفا چندین متاز

بیش ازین دل در غم دوری مسوز
جان من رحمی نما با ما بساز

عاشق آن قامت رعنا کجا
آورد در دیده سرو سرفراز

در نیاز عاشق دیوانه بین
نازکم کن تا بکی ای بی نیاز

عاشق آن باشد که باشد دایما
ز آتش عشق تو در سوز و گداز

در غم عشق است اسیری جان و دل
گر تو هستی رند و عاشق پاکباز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.