۱۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۵

از بردن بار جفا باشد وفا ما را غرض
زین بیوفایی دوست را باشد جفای ما غرض

داغ دلم را در غمش مرهم نباشد سودمند
زین درد بی درمان ما آخر بود او را غرض

توشاد و من از دست غم چون مرغ بسمل میطپم
زین شادمانی در غمم باشد ترا جانا غرض

دانست کاندر دین عشق نبود گنه عاشق کشی
حقا نباشد جز عمل از دانش دانا غرض

روئی که عشاق جهان در آتش شوق ویند
پنهان چه داری گفتمش،گفتا شود پیدا غرض

گفتا چو جویی وصل من،برگو چه هرجایی شدی
گفتم ازآن کز وصل تو شد حاصلم هرجا غرض

از دیده ما را وایه جز دیدن روی تو نیست
بی شک اسیری دیدنست از دیده بینا غرض
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.