۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۰

بر جانان فشان جان را اگر هستی دلا عاشق
که هر کو عشق می ورزد چو جان بازد بود صادق

اگر خود را نمی بازی اسیر قید هجرانی
چو از قید خودی رستی وصالش را شدی لایق

اگر مشتاق خورشید جمال روی عذرائی
بسوز از آتش عشقش وجود خویش چون وامق

دوای درد مهجوری جمال نوربخش آمد
بحمدالله که من باری طبیبی دیده ام حاذق

جهانی گر بکوی عشق لاف عاشقی میزد
بسربازی شدی آخر اسیری برهمه فایق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.