۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۵

درد عشق آمد دوای درد دل
نیست باری جز غمش درخورد دل

من ندیدم در گلستان وجود
هیچ گل خوشبوی تر از ورد دل

هرکه جان و دل ز یاد غیر دوست
می کند خالی بود او مرد دل

جز فغان و ناله دلسوز نیست
در فراق دوست بازآورد دل

می برد نراد جان داو از جهان
چون ببازد مهره های نرد دل

آتشی جان سوز در ملک و ملک
می زند هر لحظه آه سرد دل

رهبر جان اسیری در جهان
نیست ای جان جهان جز درد دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.